اهل‌بيت و قرآن

پدیدآورسیدمحمدعلی ایازیبخش علوم قرآنی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 5

تاریخ انتشار1388/02/05

منبع مقاله

share 3415 بازدید

اهل‌بيت و قرآن: نسبت اهل‌بيت(عليهم السلام)با قرآن كريم و نگرشهاى ويژه آنان به اين كتاب

اهل‌بيت تركيبى اضافى از «اهل» و «بيت» و فارسى شده «اهل البيت» و برگرفته از قرآن‌كريم است.
«اهل الرجل» در عرف و لغت به معناى خانواده و اعضاى منزل مرد مانند همسر، فرزند، داماد، خدمتكار و كسانى است كه با وى زندگى مى‌كنند. «بيت» نيز به معناى جاى بيتوته و سكونت است و هركس از خاندان و عائله در خانه با صاحب خانه به سبب، نسب يا دين پيوند داشته باشد، «اهل‌بيت» وى ناميده مى‌شود.[1] در قرآن كريم واژه اهل در مواردى به كار رفته است كه با توجه به مضافٌ اليه آن، معانى متفاوتى از آن اراده شده است؛ گاهى در معناى عام آن به همه خويشاوندان نزديك شخص: «و اِن خِفتُم شِقاقَ بَينِهِما فَابعَثوا حَكَمـًا مِن اَهلِهِ» (نساء/4،35) و گاهى عام‌تر از آن به ساكنان يك شهر: «رَبِّ اجعَل هـذا بَلَدًا ءامِنـًا وارزُق اَهلَهُ» (بقره/2،126) يا به صورت خاص به زوجه اطلاق شده است: «اِذ قالَ موسى لاَِهلِهِ اِنّى ءانَستُ نارًا» . (نمل/27،7) گاهى نيز با قرينه به افراد خاصى از خاندان اطلاق گرديده است، چنان‌كه قرآن درباره فرزند نوح مى‌فرمايد: «اِنَّهُ لَيسَ مِن اَهلِكَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَيرُ صــلِح» (هود/11،46) و اين در برابر درخواست آن حضرت است: «اِنَّ ابنى مِن اَهلى واِنَّ وعدَكَ الحَقُّ» . (هود/11،45)
واژه اهل‌بيت سه بار در قرآن به كار رفته است: 1. در داستان موسى، آنگاه كه وى نوزاد بود و خواهرش به خاندان فرعون گفت: آيا شما را بر خانواده‌اى راهنمايى كنم كه براى شما از وى سرپرستى كنند: «هَل اَدُلُّكُم عَلى اَهلِ بَيت يَكفُلونَهُ لَكُم» . (قصص/28،12)
2. در داستان ابراهيم، آنگاه كه همسرش از بشارت ملائكه به شگفتى آمد و فرشتگان به او گفتند: رحمت خدا و بركات او بر شما خاندان باد: «رَحمَتُ اللّهِ و بَرَكـتُهُ عَلَيكُم اَهلَ البَيتِ» . (هود/11،73)
3. در آنجا كه با ضميرهاى مؤنث توصيه‌هايى به همسران پيامبر شده و يكباره در خطاب به پيامبر از اهل بيتى سخن مى‌گويد كه با ضمير مذكر از آنان ياد شده است: «اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا» . (احزاب/33،33) مقصود از «اَهلَ‌البَيت» در اين آيه «اصحاب كساء» يعنى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام)هستند. اين نظريه از سوى جمعى از صحابه، برخى از مفسران اهل سنّت[2] و همه مفسران شيعه[3] مطرح شده و مستند به شواهد و روايات فراوانى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و صحابه و به ويژه برخى همسران پيامبر است[4](‌=>‌اهل‌بيت)، بنابراين «اهل‌البيت» ‌تعبيرى قرآنى است و در احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر گروهى خاص از وابستگان او اطلاق شده است.
درباره اهل‌بيت و جايگاه و فضيلت آنان آيات ديگرى نيز فرود آمده كه نشان مى‌دهد اينان در جامعه اسلامى از مرتبه‌اى خاص برخوردارند؛ مانند آيات: مباهله (آل عمران/3،61)، مودّت (شورى/42،23)، اكمال (مائده/5‌،3)، ليلة المبيت (بقره/2،207)، «هل اَتى»، اطعام (انسان/76، 8 ـ 9)، «كونوا مَعَ الصّـدِقين» (توبه/9،119)، «الصِّراطَ المُستَقيم» (حمد/1، 6) و آيات ديگرى كه بر اهل‌بيت(عليهم السلام) تطبيق شده است.[5]
بخشى از اين آيات تنها بيانگر فضيلت اهل‌بيت نيست، بلكه در مقام بيان جايگاه آنان در جامعه به لحاظ مرجعيت علمى و دينى و حفاظت از رسالت است، زيرا آيه تطهير طهارت و عصمت آنان از گناه و خطا را نشان داده و آيه مباهله على‌بن ابى‌طالب، نخستين امام از اهل‌بيت را همانند پيامبر معرفى كرده و در آيه اكمال، كمال و تداوم دين به مرجعيت اهل‌بيت دانسته شده، افزون بر اين در روايات رسيده از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، اهل‌بيت(عليهم السلام)مصداق حبل الله (ريسمان الهى) در آيه «واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَميعـًا ولا تَفَرَّقوا» (آل عمران/3،103)[6]، اهل‌الذكر در آيه «فَسـَلوا اَهلَ الذِّكرِ اِن كُنتُم لا تَعلَمون» (نحل/16،43؛ انبياء/21،7)[7]، اولى‌الأمر در آيه «اَطيعُوا اللّهَ و اَطيعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنكُم» (نساء/4،59)[8] و ولىّ در آيه ولايت: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ ورَسولُهُ والَّذينَ ءامَنوا اَلَّذينَ يُقِيمونَ الصَّلوةَ ويُؤتونَ الزَّكوةَ وهُم ركِعون» [9] (مائده/5‌،55) معرفى شده‌اند.
اين آيات و روايات چنين جمع‌بندى شده است كه چون در حديث متواتر ثقلين[10] پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)تمسك به قرآن و اهل‌بيت را عامل هدايت و مانع گمراهى و آنان را همتاى قرآن و در برخى روايات ثقل اصغر[11] معرفى كرده و در موارد متعدّد همچون حديث سفينه[12] آنان را كشتى نجات امت قرار داده است، روشن مى‌شود كه پيوند ميان قرآن و اهل‌بيت(عليهم السلام)ناگسستنى و پيروى از آنان و بهره‌گيرى از دانشهاى بى‌پايانشان ضرورى، بلكه نقش آنان در تبيين و تفسير معارف قرآن حياتى است، چنان كه در ذيل حديث ثقلين آمده است: «ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا أبداً = اگر به كتاب خدا و عترت او چنگ بزنيد هرگز گمراه نخواهيد شد»، در نتيجه وجود اهل‌بيت در كنار قرآن به معناى گرامى داشتن آنان و چنگ زدن به ريسمان و گرفتن راهنمايى از آنان است.[13]
آيات و روايات ياد شده پيوند ژرف عترت(عليهم السلام)با قرآن و ضرورت مراجعه به آنان را روشن مى‌سازد.
نكته‌اى كه اشاره به آن ضرورى مى‌نمايد، تعيين مشخصات اهل‌بيت است. در منابع اهل سنت همتايى عترت با قرآن و نيز عصمت آنان كم و بيش مطرح شده و حتى پيوند ژرف عترت با قرآن آمده است؛ ليكن اختلاف در تعيين مصداق اهل‌بيت است. در روايات شيعه اثنى عشرى شمار جانشينان و خلفاى پيامبر به وضوح 12 تن معرفى شده و به برخى از ويژگيهاى آنان نيز اشاره شده است.[14] در مقاله حاضر مقصود از اهل‌بيت، پيامبر(صلى الله عليه وآله)، فاطمه زهرا(عليها السلام)و 12 نفر جانشينان آن حضرت هستند كه در روايات معرفى شده‌اند[15] و در ادامه مقاله نگرش آنان به قرآن كريم و موضعشان در ترويج قرآن و معارف بلند آن بررسى خواهد شد. البته همه شارحان حديث ثقلين تأكيد كرده‌اند كه پيام آن حديث ماندگارى قرآن و عترت و همراهى و تداوم وجود آن دو در گستره عصرهاست. اين دو جدايى‌ناپذيرند و نمى‌توان با رها كردن يكى از آن دو به هدايت و سعادت رسيد، ازاين‌رو پيروى از قرآن و اهل‌بيت بر هر مسلمانى لازم است، زيرا قرآن كلام خدا، و عترت كسانى هستند كه قرآن بر خطاناپذيرى و مصونيت آنان از اشتباه تأكيد كرده است. (‌=>‌اهل‌بيت)

قرآن در نگاه اهل‌بيت:

در پرتو صدها روايت و سيره عملى و موضعگيرى اهل‌بيت در گفت و گوها و جدال با مخالفان به خوبى آشكار مى‌گردد كه آنان، قرآن را محور هدايت و پشتوانه اصلى رسالت دانسته، آن را مرجع دينى، علمى و فقهى و راه و روش عملى قرار مى‌داده‌اند. اين روايات از جهات گوناگون قابل توجه است:

1. فضيلت و تعظيم قرآن:

برخى روايات شأن و جايگاه اين كتاب آسمانى را نشان مى‌دهد؛ مانند:
الف.‌روايات بيانگر عظمت قرآن و موضع اهل‌بيت(عليهم السلام)در اين زمينه؛ مانند اين سخن رسول خدا(صلى الله عليه وآله): «فضل‌القرآن على سائرالكلام كَفَضْلِ الله على خَلْقِه = برترى قرآن بر ساير سخنان، مانند برترى خداوند بر مخلوقاتش است».[16] در روايتى ديگر از آن حضرت آمده است: «القرآن أفْضَلُ كلّ شيء دون الله = قرآن به جز خداوند برتر از هر چيزى است» [17] يا آمده است: «قرآن نور آشكار و ريسمان محكم و شفابخش دردها و بزرگ‌ترين فضيلتها و سعادتهاست».[18]
ب. رواياتى كه به بزرگداشت قرآن توصيه مى‌كند؛ مانند: روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: «فَمَنْ وقّر القرآن فقد وقّر الله، و من لم يُوقِّر القرآن فقد استَخَفَّ بحُرمَةِ الله = آن‌كس كه قرآن را بزرگ بشمارد خداوند را بزرگ داشته و كسى كه قرآن را بزرگ نشمارد، حرمت خداوند را سبك شمرده است».[19]
ج. روايات مربوط به تعظيم پاس‌دارندگان و حاملان قرآن؛ مانند اينكه حاملان قرآن مشمول رحمت خاص خداوند هستند[20] و گرامى‌ترين آفريدگان خدا پس از پيامبران عالمان‌اند و سپس حاملان قرآن[21] يا اينكه اشراف امت من حاملان قرآن‌اند[22] و روايات پرشمار ديگرى كه در فضيلت حاملان معارف قرآن رسيده و قرآن آن چنان معرفى شده كه پيوند با آن، شرف و كرامت و بزرگى مى‌آورد.[23]

2. اوصاف و ويژگيهاى قرآن:

بخشى ديگر از روايات در جهت بيان اوصاف و ويژگيهاى قرآن است؛ مانند:
الف. كتاب هدايت از گمراهى و روشنايى بخشى در زندگى است: «القرآن هُدى مِن الضَّلالة و تبيانٌ من‌العَمى» .[24]
ب. و در فتنه‌ها ملجأ و پناهگاه است؛ آنگاه كه فضاى جامعه را غبارهاى فتنه گرفته و هر كسى به سويى دعوت مى‌كند، قرآن راهنماست: «إذا الْتَبَسَتْ عليكم الفِتَن كَقِطَعِ اللَّيلِ المُظْلَم فعليكم بالقرآن» .[25]
ج. راهنماى سعادت و نيل به خوشبختى در زندگى و دستيابى به بهشت است.[26]
د. راهنمايى قرآن افزون بر نشان دادن راه، گاهى جبران كننده لغزشهاست: «اِسْتَقالَةٌ مِن العَثْرَة» .[27]
هـ . برطرف كننده شبهات و استدلال كننده با براهين است. شيوه قرآن پاسخ به شبهات و اقناع مخاطب‌است: «إزاحة للشُّبَهات واحتجاجاً بالبيّنات» .[28]
و. تصحيح كننده آراى بشرى است، زيرا با عرضه انديشه بر قرآن، پاسخ درست مشخص مى‌گردد و اين در صورتى است كه انسانها آراى خود را خطاپذير دانسته، آن را در معرض اتهام قرار دهند، چنان كه فرموده‌اند: «واتَّهِموا عليه آراءَكم» .[29] قرآن كج نمى‌شود تا نيازمند راست كردن باشد: «لا‌يَعْوَجُّ فيُقامَ» .[30]
ز. مشاورى امين و ناصح است كه خلاف نمى‌گويد و راهنمايى است كه راه را گم نمى‌كند: «هذا هو الناصح الذي لا يَغُشُّ والهادي الذي لا‌يُضِلُّ» .[31]
ح. دارويى شفابخش براى بزرگ‌ترين بيماريهاى روحى چون كفر، نفاق و گمراهى است[32] و به تعبيرى ديگر شفاى سودمند است: «والشفاء النافع» .[33]
ط. جلا دهنده دلهاست، بلكه به جز قرآن، عاملى دل را جلا نمى‌دهد: «و ما للقلب جَلاءٌ غَيْرَه» .[34]
ى. بيانگر همه نيكيها و بديهاست و زشتيها و زيباييهاى اخلاقى را بيان مى‌كند: «كتاباً هادياً بَيَّنَ فيه الخير والشَّر» .[35]
ك. سرچشمه دانش، تمدنساز و فرهنگ‌آفرين است: «يَنابِيعُ العِلْمِ» .[36] اين حقيقت بعدها آشكار شد و از قرآن همه دانشهاى اسلامى پديد آمد. در تعبيرى ديگر از امام سجاد(عليه السلام) آيات قرآن گنجينه‌هاى دانش معرفى شده است: «آيات القرآن خزائن العلم» .[37]
ل. ريسمان محكم و پيوند مستحكم ميان مردم و خداست كه هيچ‌گاه گسسته نمى‌شود: «فإنّه‌الحَبْلُ المَتين والعِصمَةُ لِلْمُتَمَسِّك» [38]، «حَبْلُ الله المتين و سببه الأمين» .[39]
م. قرآن داراى ظاهر و باطن است.[40] هر آيه‌اى كاويده شود، لايه ديگرى از معنا پديدار مى‌گردد. قرآن كريم ظاهرى زيبا و باطنى ژرف دارد و شگفتيهايش پايان‌ناپذير است.[41]
ن. همواره تازه و با طراوت و جاودانه است و گويى براى خواننده هر عصرى آن روز فرود آمده است. جديد و شاهد است.[42] همانند خورشيد و ماه سير و حركت دارد و هيچ‌گاه از حركت باز نمى‌ايستد. كتابى است كه نور آن افقهاى جديدى را مى‌گشايد و هر روز روزى نو را آغاز مى‌كند و بر حوادث و شرايط جديد منطبق مى‌شود.[43] دربردارنده اخبار پيشينيان و آيندگان و معاصران است، چنان كه حاوى اخبار آسمان و زمين است.[44] امام صادق(عليه السلام)در تفسيرى روشن از جاودانگى قرآن مى‌فرمايد: خداى متعالى قرآن را براى زمان و مردمى خاص قرار نداده است. بدانيد كه قرآن براى هر زمانى نو و تا عالم واپسين در پيشگاه هر مردمى همچنان شاداب و جذاب خواهد ماند.[45] براى جاودانگى قرآن تعبيرهاى بسيارى رسيده است؛ از جمله امام على(عليه السلام) در روايتى مى‌فرمايد: «و‌لاتلبسه الألسنة = زبانها بر قرآن لباس نمى‌پوشند».[46]
س. در رواياتى از امام على(عليه السلام) كتابى معرفى شده است كه آيات آن يكديگر را تفسير مى‌كند: «يَنطِقُ بعضُه ببعض» [47] و در كشف معانى و تفسير، برخى از آيات بر برخى ديگر شاهد است: «يَشْهَدُ بعضُه على بعض» .
ع. از ديگر اوصاف قرآن چندگانگى محتوا و معارف آن است، به گونه‌اى كه دانشمندان از آن سير نمى‌شوند: «و لا يَشْبَعُ منه العلماء» [48] و توده مردم نيز حلاوت و زيبايى آن را حس مى‌كنند و به هيجان مى‌آيند. امام صادق(عليه السلام)درباره اين ويژگى قرآن مى‌فرمايد: كتاب خدا بر 4 گونه است: عبارت، اشارت، لطايف و حقايق. عبارت كتاب از آن عوام و توده‌هاى مردم است. اشارتهايش از آن خواص و متخصصان است. لطايف قرآن از آن اولياى الهى است و حقايق آن ويژه پيامبران و معصومان.[49] اين سخن، وصف همگانى بودن قرآن است.
ف. افزون بر آنچه گذشت اهل‌بيت(عليهم السلام)دسته‌اى ديگر از اوصاف، براى قرآن برشمرده‌اند كه مربوط به تأثير قرآن بر مخاطبان است؛ اگر كسى قرآن را به خوبى دريابد قرآن در او تحول مى‌آفريند. اين دسته از روايات از چند جهت داراى اهميت است.
يك. جايگاه معرفتى قرآن را بيان مى‌كند؛ مانند اينكه قرآن حجت بر هر انسان است[50] و با وجود قرآن نمى‌توان ادعاى ناآگاهى كرد.
دو. برخى روايات بيانگر نسبت ميان قرآن و انسان است، چنان كه اميرمؤمنان، على(عليه السلام) قرآن را همانند فصل بهار كه بر طبيعت اثر مى‌گذارد مؤثر در دل انسان دانستند كه با رويش ايمان به دل طراوت و شادابى و تحرك و نشاط مى‌بخشد: «ربيع القلوب» .[51] در تشبيهى ديگر على(عليه السلام)قرآن را داروى دردهاى روحى انسان[52] دانسته‌اند: «وَاسْتَشْفوا بنوره فإنه شفاء الصدور» .[53] گاه نيز سفره گسترده الهى[54] و وسيله هدايت در روز و نور در شبِ تاريك معرفى شده است. كسى كه قرآن را ختم مى‌كند گويى مدارج نبوت را طى مى‌كند، جز اينكه به او وحى نمى‌شود.[55]
سه. برخى اوصاف ناظر به كاركردهاى اجتماعى قرآن است، چنان كه امام صادق(عليه السلام)فرمود: قرآن پيمان‌نامه مسلمانان است كه هر روز بايد در آن بنگرند و به رهنمودهاى آن عمل كنند: «عَهْدٌ‌مِن اللهِ إلى خَلْقه» .[56] جامعه قرآنى در نگاه اهل‌بيت، فرهنگساز و تمدن‌آفرين است، از همين رو على(عليه السلام)كه از آغاز نزول قرآن همراه پيامبر بوده و معارف وحيانى را دريافته، در وصف اين اثر قرآن مى‌گويد: كسى با قرآن ننشست، جز آنكه بر دانش او افزود و از نادانيها و كژيهايش بكاست. قرآن حق را از باطل جدا مى‌كند و پندگويى است كه فريب ندهد.[57]
ص . دسته‌اى ديگر از روايات قرآن را ميزان سنجش روايات معرفى مى‌كند. بر پايه اين رواياتِ كليدى، اهل‌بيت(عليهم السلام)اصل و اساس دين و شريعت اسلام را قرآن مى‌دانند و همه ادراكات و دريافتها را با قرآن مى‌سنجند، چنان كه امام صادق(عليه السلام)درباره سنجش علوم و معارف با قرآن چنين فرموده است: «إنَّ على كلِ حَقٍّ حقيقةٌ و على كلِّ صواب نوراً فما و‌افَق كتابَ اللّهِ فَخُذوه و ما خالف كتابَ اللهِ فَدَعُوه = بى‌گمان هر حقى اصلى دارد كه آن اصل ميزان سنجش و معيار ارزيابى اين حق است و هر صوابى (امر واقعى) نورانيتى دارد كه صواب مزبور به وسيله آن نور شناسايى مى‌شود، پس آنچه با كتاب خدا موافق بود بگيريد و آنچه مخالف آن بود، رها كنيد».[58] در برخى احاديث نيز به نقل از پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده است: «أيّها النّاس ما جاءكم عنّي يوافق كتاب‌الله فأنا قُلْتُه و ما جاءكم يخالف كتاب اللّه فَلَمْ أَقُلْهُ» .[59] از امام صادق(عليه السلام) نيز چنين نقل شده است: «ما لم يوافق من الحَديث القرآن فهو زُخْرُف» .[60] راويانى نيز كه قابل اعتماد نيستند و چه بسا در رواياتشان اختلاف است، به توصيه اهل‌بيت بايد رواياتشان بر قرآن عرضه و اگر شاهدى از قرآن بر صحت آنها بود. پذيرفته شود[61] اين مشكل در موارد اختلاف و تعارض ميان روايات بيشتر است، كه باز اهل‌بيت به قرآن ارجاع داده‌اند،[62] زيرا مطابق روايت امام‌صادق(عليه السلام)از امور مربوط به دين چيزى نيست كه مردم درباره آن اختلاف كنند و اصلى در قرآن نداشته باشد: «ما مِن أمر يَختلفُ فيه إثنانِ إلاّ و له أصلٌ في كتابِ اللهِ عَزَّوَجلَّ» .[63]

3. تعليم قرآن:

اهل‌بيت(عليهم السلام) تشويقهاى فراوانى به تعليم و تعلّم قرآن داشتند، چنان‌كه فرموده‌اند: قرآن را بياموزيد[64]، قرآن سفره پربركت الهى است، پس آن را فرا گيريد و تا توان داريد در اين راه بكوشيد.[65] رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: بهترين شما كسانى‌اند كه قرآن را بياموزند و بياموزانند: «خياركم مَن تَعَلَّمَ القرآنَ و عَلَّمَه» .[66] اهل‌بيت(عليهم السلام) به گسترش آموزش قرآن در اقشار گوناگون مردم به ويژه جوانان و نوجوانان توصيه فرموده‌اند.[67] بخشى از اين وظيفه بر دوش پدران و مادران و بخشى بر عهده جامعه گذارده شده تا جايى كه هم براى معلمان قرآن پاداش معين شده و هم براى پدران و مادران.[68]

4. قرائت قرآن:

اهل‌بيت(عليهم السلام) به قرائت، درست‌خوانى و رعايت ترتيل قرآن اهتمام داشتند. اين نكته هم از روايات فضيلت تلاوت و تشويق به چگونگى تلاوت قرآن و هم از سيره عملى آنان در قرائت قرآن استفاده مى‌شود، چنان‌كه فرموده‌اند: قرآن بخوانيد كه فضيلت دارد[69]، بلكه برترين عبادت است[70]، قرآن را با ترتيل و خشوع و آرامش تلاوت كنيد[71]، افزون بر اين پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: قرآن را به صورتى نيكو بخوانيد: «زيِّنوا القرآنَ بأصواتكم» .[72] امام رضا(عليه السلام)نيز فرمود: قرآن را با صداهاى خود زيبا كنيد، زيرا صداى نيكو بر زيبايى قرآن مى‌افزايد: «حَسِّنوا القرآن بأصواتكم فإنّ الصّوتَ الحَسَن يزيد القرآنَ حُسناً» [73]، ازاين‌رو در سيره آنان آمده است كه چون در خانه خويش قرآن مى‌خواندند رهگذران را به ايستادن و شنيدن وا مى‌داشتند[74] و بر پايه برخى روايات، عابران با شنيدن صداى دلربا و زيباى آنان مدهوش مى‌شدند.[75]

5. عمل به قرآن:

در نگاه اهل‌بيت پيامبر، قرائت، حفظ و فهم قرآن به تنهايى مطلوب نيست، بلكه متلبس شدن قارى، حافظ و مفسر به لباس فهم و عمل به قرآن، مطلوب و از وجوه تمايز مكتب اهل‌بيت با ديگران است، چنان كه امام‌صادق(عليه السلام)فرمود: «اِختَلَطَ القرآنُ بِلَحمِهِ و دَمِهِ = قرآن با گوشت و خون قارى آميخته مى‌شود» [76] و اين به معناى جامه عمل پوشاندن به تعاليم قرآن است. اميرمؤمنان، على(عليه السلام)مى‌فرمايد: «عليك بقرائةِ القرآنِ في ليلك و نهارِك والعمل به و لزومِ فرائضِهِ و شرايِعِه‌...» .[77] تعبير به «حامل قرآن» و «اهل قرآن» به جاى تعبير قارى و حافظ نيز در همين جهت است و اگر در جايى از حافظ و قارى ستايش شده، با قيد عمل همراه است، چنان كه امام صادق(عليه السلام)فرمود: «الحافظُ للقرآن العاملُ به مع السَفَرَة الكرامِ البَرَرَةِ = حافظِ عامل به قرآن با فرشتگان خاص محشور است».[78] در برابر، امام باقر(عليه السلام)به قاريان و حافظان بى‌عمل هشدار مى‌دهد: «يا مَعاشِرَ قُرّاءِ القرآن اِتَّقوا اللهَ عزَّوجلَّ فيما حَمَلَكُم به من كتابِهِ فإنّى مسئولُ و إنّكم‌مسئولون» .[79] قارى بايد حامل قرآن باشد، از‌اين‌رو فراگيرى، حفظ و قرائت قرآن به قصد شهرت، مطلوب نيست.[80] امام صادق(عليه السلام)در اين باره فرمود: «فإن من الناس من يَتَعلّم القرآنَ لِيُقال فلانٌ قارئٌ... و ليس في ذلك خير» [81]؛ همچنين فرموده‌اند: عارفانِ اهل بهشت، حاملانِ قرآن‌اند[82]؛ نه حافظان آن و در وصف حاملان قرآن فرموده‌اند: حامل قرآن با كسى كه به او بدى و نادانى كرده نادانى نمى‌كند، با كسى كه به او پرخاش كرده پرخاش نمى‌كند و غضبناك نمى‌شود و با كسى كه با او سختگيرى كرده سختگيرى نمى‌كند، بلكه براى تعظيم قرآن چشم‌پوشى و در‌برابر رفتارهاى زشت ديگران خويشتن‌دارى مى‌كند.[83] در توصيه‌اى ديگر آمده است: سزاوارترين مردم به خشوع در پيشگاه خدا در آشكار و نهان و سزاوارترين مردم به نماز و روزه حاملِ قرآن است. اى حامل قرآن! فروتنى كن خدا تو را به وسيله قرآن بالا مى‌برد و به وسيله قرآن خود را به تقوا و اطاعت اوامر زينت ده كه خدا تو را زينت مى‌دهد و قرآن را وسيله زينت و افتخار بر مردم قرار مده كه خدا تو را خوار مى‌گرداند.[84]
از سوى ديگر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره كسانى كه به قرائت و حفظ قرآن بسنده كرده‌اند فرمود: «رُبَّ تال القرآن والقرآنُ يَلْعَنُه = چه بسا تلاوت‌كننده‌اى كه قرآن او را لعنت مى‌كند» [85]؛ نيز امام باقر(عليه السلام)قرائت بدون تدبر و تفكر را بى ارزش دانسته‌اند: «ألا لا خَيْرَ في قراءة لا تَدَبَّر فيه» [86]؛ نيز فرموده‌اند: همانا قرآن مَثَل است براى كسانى كه بدانند؛ نه جز آنان و براى مردمى كه آن را به گونه‌اى شايسته تلاوت كنند و آنان مؤمنان و عارفان به قرآن‌اند.[87]
در مرحله‌اى برتر قرائت بدون علم و آشنايى با تفسير نكوهش شده، زيرا در اين صورت خواندن راهنماى عمل نيست. بر پايه روايتى از امام‌صادق(عليه السلام)قارى بدون دانش مانند شخص شيفته دنياست كه ثروت ندارد[88]، ازاين‌رو گفته‌اند: در قرآن* تفقّه كنيد و آن را بفهميد[89]، آيات‌قرآن گنجينه‌هاى دانش است، پس هرگاه كه گنجينه‌اى برايتان گشوده شد سزاوار است كه در آن نظر كنيد.[90]

6. آداب قرائت:

قرائت قرآن، در پيشگاه خدا قرار گرفتنِ بنده و سخن گفتنِ خدا با بنده است و آدابى دارد كه بايد آن را شناخت و به كار بست. در‌منظر اهل‌بيت(عليهم السلام)بدون رعايت اين آداب حق تلاوت ادا نمى‌شود و تأثير شايسته نخواهد داشت. برخى از آداب قرائت قرآن چنين است:
الف. مسواك زدن و وضو گرفتن. امير مؤمنان، امام على(عليه السلام) به پاك كردن راه تلاوت قرآن با مسواك‌زدن سفارش كرده‌اند؛[91] همچنين آن حضرت مى‌فرمايد: بنده خدا قرآن قرائت نمى‌كند، مگر با طهارت و ازاين‌رو هنگام تلاوت به وضو گرفتن تشويق شده است.[92] اين طهارت نماد پاكيزگى روح و آمادگى براى توجه به خدا و پرهيز‌از آلودگى به گناه و عامل نورانيت روح مؤمن است.
ب. آماده كردن دل، بزرگ داشتن قرآن و خود را در برابر كتاب الهى دانستن.[93]
ج. رو به قبله نشستن.[94]
د. پناه بردن به خداوند هنگام شروع قرائت با گفتن «أعوذ‌بالله من الشيطان الرجيم» كه قرآن به آن امر كرده است (نحل/16، 98) و در روايات اهل‌بيت نيز با تعبيرهاى گوناگون به آن ترغيب شده‌است.[95]
هـ . عجله نكردن در تلاوت قرآن. برخى به سبب فضيلت قرائت و به ويژه ختم قرآن[96] به تلاوت با شتاب روى مى‌آورند؛ ليكن به توصيه اهل‌بيت نبايد كيفيت قرائت را فداى كميت آن كرد و تنها در پى به پايان رساندن سوره بود. امام‌كاظم(عليه السلام)مى‌فرمايد: «و لا يكن هَمّ أحدكم آخر السورة» .[97] بر اساس برخى روايات در قرائتى كه تدبر نباشد، خير نيست.[98]
و. تلاوت قرآن با لحن و صوت عربى، چنان كه امام صادق(عليه السلام) مى‌فرمايد: «اقرَؤُا القرآنَ بألحانِ العَرَبِ و أصواتِها» .[99] كسانى نيز كه نمى‌توانند اين‌ادب قرآنى را رعايت كنند، مأجورند. امام‌صادق(عليه السلام)فرمودند: «إنّ الرّجلَ الأعجمَى من أُمّتى لَيَقْرَءُ القرآنَ بعَجَميّة فَتَرْفَعُه الملائكةُ على عربيّة.» [100]
ز. قرائت قرآن با خشوع و حزن، ازاين‌رو فرموده‌اند: قرآن را با گريه يا دست‌كم با حالت گريه بخوانيد[101]، چنان‌كه در روايتى ديگر آمده كه قرآن را به گونه‌اى تلاوت كنيد كه دلهايتان را به هم پيوند دهد و پوست بدنتان را نرم كند.[102]
ح. قرائت بايد با اخلاص باشد. قرائت قرآن براى كسب مال و مقام و خودنمايى نه تنها ارزشى ندارد، بلكه كيفرى الهى دارد؛ اميرمؤمنان، على(عليه السلام)مى‌گويد: كسى كه قرآن مى‌خواند تا با آن به نوايى برسد، در قيامت صورت او استخوانى بدون گوشت است[103]، چنان‌كه براساس برخى روايات كسى كه قرآن را براى خودنمايى يا رضايت مردم بخواند به عذابهايى دردناك مبتلا مى‌شود.[104]
ط. قرائت بهتر است از روى مصحف و نوشتار قرآن باشد. هرچند تأكيد اهل‌بيت(عليهم السلام) بر اين ادب، برخاسته از احترام آنان به قرآن است، به جهت صيانت قرآن از تحريف و پيشگيرى از خطايى كه ممكن است بر اثر اتكاى به حافظه پديد آيد نيز مى‌تواند باشد. رواياتى پرشمار در ارج نهادن به قرائت از روى مصحف آمده است؛ مانند: «مَنْ قرأ القرآنَ في‌المصحف متّع ببصره = كسى كه قرآن را از روى مصحف بخواند، چشمانش نيز از قرآن بهره‌مند مى‌شود».[105]
ى. تلاوت با صداى نيكو و جذاب[106]، چنان‌كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: «لكلّ شيء حِلْيَةٌ و حِلْيَةُ القرآن الصوت الحَسَن» .[107]
آداب قرائت قرآن در منظر اهل‌بيت(عليهم السلام)محدود به اين موارد نيست و آداب ديگرى مانند دعا هنگام قرائت و ختم قرآن[108]، با ترتيل خواندن[109]، رعايت سكوت به هنگام استماع قرآن[110] از اهل‌بيت(عليهم السلام) نقل شده است. اين روايات در مجامع حديثى مانند كتاب فضل‌القرآن كافى، مقدمه تفسير عياشى، تفسير مجمع‌البيان و روض‌الجنان آمده است. مجموعه اين روايات در كتاب جامع‌الاخبار والآثار در سه مجلد و با تفصيل گرد‌آورى شده است.

اوصاف مشترك قرآن و اهل‌بيت(عليهم السلام):

در روايات پرشمار منقول از پيامبر(صلى الله عليه وآله)اوصاف مشتركى براى قرآن و عترت(عليهم السلام)آمده است كه به مهم‌ترين آنها اشاره مى‌كنيم:
1. «ما تَرَك» پيامبر و دو شىء گرانبهايند: «إني تارك فيكم الثقلين» .[111]
2. سفارش شده پيامبرند: «أوصيكم بكتاب الله و عترتي» .[112]
3. «خليفه» پيامبرند: «خليفتين كتاب الله ... و عترتي» .[113]
4. كشتى نجات امّت‌اند: «مَثَلُهما كمثل سفينة نوح» .[114]
5. باقى و جاودانه‌اند: «إنّهما لن يَنْقَضِيا حتّى يَردا عليّ الحوض» [115] و تمسك به آن دو واجب: «فتمسَّكوا بهما» [116] و موجب هدايت انسان‌اند: «ما‌إنْ تَمَسَّكْتم بهما لن تضلّوا أبداً» .[117]
6. از هم جدا نمى‌شوند تا در قيامت در كنار حوض بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شوند: «لن يَفْتَرِقا حتّى يَرِدا عليّ الحوض» .[118]
7. پيامبر(صلى الله عليه وآله) به وسيله آن دو بر امّت اتمام حجّت كرده است: «أَتمَّ الحُجَّة على الأمّة بهما» .[119]
8. در قيامت خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره آن دو از مردم سؤال مى‌كنند: «إنّى سائلكم حين تردون عَلَيَّ الحوض عن الثقلين إنّ اللّه سائلكم كيف خَلَفْتُمونى في كتاب اللّه و أهل بيتى» .[120]
9. پيشى گرفتن بر آن دو و تخلف از آن دو مايه هلاكت است: «فلا تقدّموهما فتهْلِكوا و لا تُقَصِّروا عنهما فتهْلِكوا» .[121]

سيره عملى اهل‌بيت در قرائت قرآن:

اهل‌بيت افزون بر توصيه‌ها و تعظيم و اهتمام به قرآن، خود در مقام عمل نيز قرآنى بوده‌اند، چنان‌كه درباره پيامبر آمده است: «كان خَلْقُه القرآن» [122] و آمده است كه آن حضرت قرآن را به اندازه‌اى مى‌خواند كه مردم طاقت شنيدن آن را داشته باشند.[123] پيامبر(صلى الله عليه وآله)همواره بر قرائت قرآن مداومت داشت، مگر اينكه عذرى داشته باشد.[124] امام سجاد(عليه السلام)آنچنان زيبا قرآن مى‌خواند كه شنيدن آن ديگران را به شگفتى وا مى‌داشت و عابران توقف مى‌كردند.[125] امام كاظم(عليه السلام)نيز با صدايى سوزناك قرآن مى‌خواند؛ گويى كه به انسانى خطاب مى‌كند[126] و به مواليان و شيعيان خود توصيه مى‌كرد به تلاوت قرآن اهتمام ويژه نشان دهند: «إنما شيعةٌ علىٍّ ... كثيرةٌ تلاوتُهم القرآنَ» .[127]

علوم قرآن از منظر اهل‌بيت:

علوم قرآن، مباحث كلى قرآن‌شناسانه مانند كيفيت نزول، جمع و كتابت قرآن، اعجاز، ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه است. اهل‌بيت پيامبر در شناخت قرآن و تبيين اين موضوعات اشارتها و گاه بيانهاى مبسوطى دارند. پيشگامى اهل‌بيت در طرح اين عنوانها كه از دهه‌هاى نخستين صدر اسلام گزارش شده اين نظريه را تثبيت مى‌كند كه شكل‌گيرى مباحث علوم قرآن مديون سرمايه‌هاى نخستينى است كه آنان در اختيار شاگردان خود قرار داده‌اند. روايات اهل‌بيت در مباحث علوم قرآنى را مى‌توان در امور ذيل مورد توجه قرار داد:

1. تقسيمات قرآن:

تقسيم‌بندى معارف قرآن در روايات اهل‌بيت از اهميت موضوع و ضرورت اهتمام به آن دسته از موضوعات خبر مى‌دهد؛ مثلا در روايتى از امام باقر(عليه السلام)آمده است كه 31 قرآن بيان سنتها و مَثَلهاست[128] و 31 آن تولّى و تبرّى، يعنى دوستى و دشمنى با دوستان و دشمنان خدا كه شامل دوستى و دشمنى با دوستان و دشمنان اهل‌بيت(عليهم السلام) نيز مى‌گردد، و31 ديگر فرايض و احكام است.[129] برخى تقسيمهاى محتوايى ناظر به غايت‌شناسى آنهاست؛ بدين معنا كه براى شناخت قرآن بايد اين سرفصلها را در تفسير ملاحظه كرد؛ مانند آنچه در تقسيم قرآن به لحاظ تأويل، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و احكام حلال و حرام بيان كرده‌اند.[130] اين تقسيم بدين معناست كه در تفسير قرآن بايد به ابعاد تفسير و تأويل آن توجه كرد و از ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آن باخبر بود. در اين دسته از روايات تقسيم آيات به فرايض و احكام، سنن و امثال، كرايم و اخلاقيات، وصف دوستان و دشمنان، اوامر و نواهى و قصص انبيا ملاحظه مى‌گردد.[131]اين نخستين تقسيم‌بندى است كه پس از رحلت پيامبر‌اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در معارف قرآن انجام گرفت و مايه پديدار شدن عناوين و طرح مباحث نظرى در حوزه علوم قرآن شد.

2. صيانت قرآن:

اين نكته در قرآن به صراحت بيان شده است كه قرآن را خداوند فرو‌فرستاده و او خود نگهدار اين كتاب است: «اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكرَ واِنّا لَهُ لَحـفِظون» . (حجر/15،9) اهل‌بيت همواره كوشيده‌اند تا قرآن را به عنوان تراز و منبع دائمى معارف و احكام دين مورد تأكيد قرار دهند تا نادانان در كيان اين كتاب عزيز ترديد نكنند و در غوغاى نزاعهاى مذهبى، استوارى آن را زير سؤال نبرند. در نگاه اهل‌بيت قرآن محفوظ و ثابت است و هيچ‌گونه تصرفى در آن نشده است. آنان با هرگونه گزارشى كه به ظاهر بر تحريف قرآن دلالت دارد و در استوارى آن ترديد مى‌افكند مبارزه كرده‌اند. اين‌روايات كه به صورت مستفيض نقل شده چند دسته است:
الف. رواياتى كه امت اسلامى را به قرآن ارجاع مى‌دهد و پيش از اين به آن اشاره كرديم. اگر قرآن در عصر ائمه(عليهم السلام)تحريف شده بود يا امكان تحريف آن در آينده بود معنا نداشت كه انسانها را در فتنه‌هايى كه مانند پاره‌هاى شب تاريك به آنان هجوم مى‌آورد به قرآن ارجاع دهند و بگويند: قرآن برطرف كننده شبهات، ملجأ و پناهگاه[132]، داروى شفابخش[133] و آيات آن گنجينه‌هاست.[134]
ب. رواياتى كه اهل‌بيت را همتاى قرآن معرفى و از پيامبر نقل مى‌كند كه دو چيز گرانسنگ در ميان شما بر جاى مى‌گذارم: كتاب خدا و عترتم كه اهل‌بيت من هستند. اين رواياتْ پرشمار و از راههاى گوناگون، از جمله از قول امام صادق و ديگر امامان(عليهم السلام) نقل شده و صدوق در كمال الدين آنها را گزارش كرده است.[135]
همچنين رواياتى كه اهل‌بيت را با قرآن مى‌داند، چنان‌كه در روايتى آمده است: به درستى كه خداوند متعالى ما را پاك و معصوم گرداند و ناظران بر آفريده‌هاى خود و حجت در روى زمين قرار داد و قرآن را با ما و ما را با قرآن همراه كرد كه نه قرآن از ما جدا گردد و نه ما از قرآن.[136]
ج. رواياتى كه معيار استوارى سنت و به طور اخص روايات اهل‌بيت را هماهنگى با قرآن قرار مى‌دهد و به وضوح بر پيراستگى قرآن از تحريف دلالت دارد.[137]
د. رواياتى كه در آنها اهل‌بيت به قرآن تمسك كرده و اعتبار سخن خود را با استناد به كلام وحى نمايانده يا گفته‌اند: سخنان ما مستند به قرآن است: «إذا حَدَّثتُكم بشيء فسألونى عنه مِن كتاب الله = وقتى درباره چيزى سخن گفتم از جايگاه آن در قرآن بپرسيد» [138]؛ همچنين آنگاه كه در وصف قرآن سخن گفته‌اند و آن را داراى فصل و وصل و ظاهر و باطن دانسته‌اند[139] به همين كتاب موجود اشاره و بر موجوديت و استوارى آن تأكيد داشته‌اند.
هـ. رواياتى كه اصل قرآن را مسلّم گرفته؛ ولى درباره تفسيرهاى نادرست و تحريفهاى معنوى آن هشدار داده‌اند كه نشان اهتمام ويژه به نگهدارى محتوايى قرآن است. دغدغه اهل‌بيت(عليهم السلام) بيش از حفظ الفاظ و كلمات قرآن، درباره حفظ و صيانت محتوايى آن بوده است، چنان‌كه در روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است: «أكثَرُ ما أخاف على أمّتي من بعدي رجل يُناوِلُ القرآنَ يَضَعُهُ على غير مواضعه‌= بيشترين چيزى كه از آن بر امت خود بيمناكم، اين است كه پس از من قرآن را در جايگاه واقعى و معناى درستش قرار ندهند» [140] يا نسبت به تفسير به‌رأى يا بى‌توجهى به سياق و صدر و ذيل آيات هشدار داده شده است.[141]
و. رواياتى كه مخاطبان را به قرائتى همگون با «قرائت مردم» فرا مى‌خواند[142] يا توصيه مى‌كند كه قرآن را چنان كه آموخته‌ايد قرائت كنيد: «إقرؤا كما عُلِّمتُم» .[143]
از اين قبيل است رواياتى كه در بيان احكام و مسائل اعتقادى و اخلاقى به قرآن استشهاد مى‌كند و گوياى صيانت قرآن از تحريف است.

3. تاريخ قرآن و جمع آن:

مطالبى كه درباره تاريخ قرآن و سير تدوين آن از اهل‌بيت رسيده بسيار فراوان و پايه‌گذار دانش و نگرش ويژه‌اى در اين شاخه علوم قرآنى است؛ مثلا دسته‌اى از روايات درباره مدت نزول قرآن آمده است.[144] در همين روايات به تدريجى بودن نزول و تناسب ميان‌نزول و شرايط زمانى اشاره شده است. امام‌صادق(عليه السلام) فرمود: «و كان لا يبلغه إلاّ في وقت استحقاق الخطاب» .[145] دسته‌اى ازاين‌روايات نيز ناظر به كيفيت نزول وحى و شرايط و حالات پيامبر است و مبادى تاريخ قرآن را روشن مى‌سازد.[146] دسته‌اى ديگر از روايات در كيفيت جمع قرآن آمده، چنان‌كه مى‌گويد: قرآن پس از پيامبر در ميان دو جلد قرار گرفت.[147] بسيارى از منابع نيز اين نكته را يادآور شده‌اند كه پس از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله)اميرمؤمنان، امام‌على(عليه السلام)سوگند ياد كرد كه عبا بر دوش نگيرد، مگر آنكه قرآن را در مصحفى گردآورد و چنين كرد.[148] ويژگى اين مصحف آن بوده است كه برگرفته از نوشته‌هاى قرآن بود كه با اشراف پيامبر(صلى الله عليه وآله)نگارش شده بود و رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در هنگام رحلت آنها را در اختيار اميرمؤمنان(عليه السلام)گذاشت و سفارش كرد از ضايع شدن آن جلوگيرى كند و على(عليه السلام)آنها را مابين دو جلد گردآورى و منظّم‌كرد.[149]
يكى از عوامل مؤثر بر درست‌خوانى قرآن، نقطه‌گذارى كلمات آن است كه در زبان عربى در آن زمان مرسوم نبود و براى نخستين بار به دست ابوالاسود دوئلى (م. 69 ق.)[150] كه اصول علم نحو را از امام على(عليه السلام)آموخته بود انجام گرفت و حتى برپايه برخى روايات اين كار به فرمان آن حضرت انجام شد.[151]
يكى ديگر از تلاشهاى نخستين و ضرورى اهل‌بيت كتابت قرآن بود. امام على(عليه السلام) به شهادت اسناد و مداركْ قرآنهايى را نوشت. در روايات بسيارى از اهل‌بيت و ديگران نقل شده است، كه آن حضرت مصحفى را با دست خود نوشت.[152] بى‌ترديد اين مصحف تا سالها در اختيار خاندان آن حضرت بوده است. ابن‌نديم مى‌گويد: اين مصحف نزد آل‌جعفر بود و من آن را در زمان خودمان نزد ابويعلى حمزه حسنى ديدم كه برخى اوراق آن از بين رفته بود و به خط امام بود.[153] افزون بر اين هم‌اكنون در كتابخانه‌ها و موزه‌ها مصحفهايى وجود دارد كه گفته مى‌شود به خط اميرمؤمنان، على(عليه السلام)است؛ همچنين مصحفهايى منسوب به امام حسن مجتبى و امام رضا(عليهما السلام)وجود دارد.[154] زرقانى از مصحفى با خط اميرمؤمنان، على(عليه السلام)ياد مى‌كند كه به خط كوفى نگاشته شده است.[155]بدون شك مصحفهاى موجود با ويژگيهاى مصحف امام سازگار نيست. از سوى ديگر اميرمؤمنان(عليه السلام) در خط كوفى از خوشنويسان به شمار مى‌رفته، بلكه او را در نگارش اين نوع خط بى‌همتا دانسته‌اند.[156] به همين سبب آن حضرت در مدت 25 سال خانه‌نشينى افزون بر تأليف كتابها، به‌كتابت قرآن روى آورده‌اند.[157]

4. اسباب نزول:

دانش اسباب نزول قرآن در تفسير، فقه و علوم حديث جايگاهى دارد كه اهل‌بيت نيز به آن نظر داشته‌اند. برخى آيات قرآن كريم سبب نزول خاصى ندارد؛ ولى برخى ديگر داراى سبب نزول خاصى است كه در روايات اهل‌بيت(عليهم السلام)از جهات گوناگون درباره آن بحث شده است. اين روايات چند دسته است:
الف. رواياتى كه به بيان اهميت اسباب نزول در فهم آيه پرداخته است؛ مانند اينكه اميرمؤمنان، على(عليه السلام)مى‌فرمايد: «ما نَزَلَتْ آية إلاّ و أنا عَلِمْتُ فيما نَزَلَتْ و أين نزلت و على مَن نزلت = آيه‌اى نازل نشده است، مگر اينكه مى‌دانم كه درباره چه چيزى و كجا و بر چه كسى نازل شده است» [158] يا اخبارى كه يكى از ويژگيهاى مصحف امام على(عليه السلام) را بيان سبب نزول آيات دانسته است.[159] برخى روايات اين مصحف را مشتمل بر بيان زمان نزول آيات و ترتيب تاريخى آن دانسته‌اند.[160]
ب. رواياتى كه مى‌گويد سبب نزول مخصص و محدود كننده پيام آيه نيست، چنان كه امام باقر(عليه السلام)فرموده‌اند: اگر آيه‌اى كه درباره قومى نازل مى‌شد فقط به آن قوم اختصاص داشت بايد با مرگ آن قوم زمان آن آيه نيز سپرى مى‌شد و در اين صورت چيزى از قرآن نمى‌ماند، در حالى كه قرآن تا هنگامى كه زمين و آسمان برقرار است جريان دارد و هر قومى آيه‌اى دارد كه آن را تلاوت مى‌كند.[161] در رواياتى ديگر قرآن به خورشيد و ماه تشبيه شده و ناظر بودن به موارد خاص را محدود كننده پيام و دلالت آيه ندانسته‌اند.[162]
ج. دسته‌اى ديگر از روايات براى بيان احكام فقهى به شرايط نزول آيه و مشكلات مخاطبان اشاره و فضاى نزول آيه را بيان كرده است؛ مانند روايتى كه از امام رضا(عليه السلام) در ذيل آيه «نِساؤُكُم حَرثٌ لَكُم» (بقره/2،223) درباره عمل يهوديان (كه‌مباشرت با همسر را در بعضى حالات جايز نمى‌دانستند) نقل شده است.[163]

5. ظاهر و باطن داشتن قرآن:

منشأ طرح اين موضوع در كتابهاى علوم قرآن رواياتى از امام‌باقر(عليه السلام)و امام كاظم(عليه السلام)بدين عبارتهاست: «ما‌في القرآن آيةٌ إلاّ و لها ظهرٌ و بطنٌ» ، «إن‌القرآن له ظهرٌ و بطنٌ» .[164] نقل اين روايات زمينه‌ساز پرسشهاى فراوانى در معناى اين احاديث، اعتبار اسناد و كاوش درباره تفسير باطنى شده است.[165] زركشى يكى از فصول كتاب علوم قرآنى خود را به اين بحث اختصاص داده[166] و سيوطى نيز در كتاب الاتقان آن را پى گرفته است.[167] طرح گسترده اين روايات از سوى اهل‌بيت(عليهم السلام) زمينه تقسيم‌بندى استنباط از آيات و توجه به لايه‌هاى گوناگون معنايى را از سوى مفسران پيرو اهل‌بيت فراهم كرده است گروهى از اسماعيليه با استناد به اين روايات تفسير باطنى را پديد آورده و كتابهايى در اين گرايش تأليف كرده‌اند كه از آن جمله مى‌توان به تأويل الدعائم قاضى نعمان تميمى (م. 363 ق.) اشاره كرد و در برابر، قرآن‌پژوهان بسيارى از شيعه و سنى اين گرايش را سوء استفاده از روايات بطون دانسته و روش تفسير بطنى را نقد كرده‌اند.[168] از سوى ديگر به اين بهانه كه اين روايات دستاويز باطنيان قرار گرفته نمى‌توان بطون داشتن قرآن را منكر شد، ازاين‌رو كسانى با بهره‌گيرى از روايات اهل‌بيت(عليهم السلام)به قاعده‌مند كردن آن پرداخته‌اند؛ مانند اينكه معناى بطنى بايد شاهد و دليلى از قرآن داشته باشد، چنان كه در روايت امام باقر(عليه السلام) آمده است: «ليس معنى شيء مِن كتابِ‌اللّهِ إلاّ عليه دليلٌ ناطقٌ عن اللّهِ في كتابه ممّا لا‌يَعْلَمُهُ الناسُ ... إنّ لِكتابِ اللّه ظاهراً و باطناً» .[169]

6. اعجاز قرآن:

واژه اعجاز پس از عصر اهل‌بيت پديد آمده و در روايات اهل‌بيت با تعبير آيت، حجت و بيّنه از آن ياد شده است. تنها در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(عليه السلام) از قرآن به معجزه نيز تعبير شده است: «القرآنُ الّذي أَبانَ فيه نُبوَّتَه و أَظْهَرَ به آيَتَه و معجزتَه» .[170] و مقصود از معجزه همان معناى اصطلاحى آن است؛ ليكن محققان انتساب اين تفسير به اهل‌بيت را تأييد نكرده‌اند.[171] در برخى از روايات از ديگر امامان اهل‌بيت(عليهم السلام) مانند امام رضا(عليه السلام)از حجت آيت و معجزه بودن آن در نظم سخن رفته است: «فعَظَّمَ الحجةَ فيه والآيةَ المعجزةَ في نَظْمِهِ» [172]، چنان كه در خطبه حضرت زهرا(عليها السلام)از قرآن تعبير به بينه شده[173] و از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه گروهى از يهوديان از آن حضرت پرسيدند: أيّ معجز يدل على نبوة محمد؟ و امام(عليه السلام)فرمودند: «كِتابُه المُهَيْمِنُ الباهِرُ لِعقولِ النّاظرينَ» .[174] به يقين اهل‌بيت(عليهم السلام) به قرآن به عنوان دليل و شاهد نبوت پيامبر توجه ويژه داشته و در استدلالهاى خود از فصاحت و بلاغت، نظم معنايى، اعجاز محتوايى و معرفى آن به عنوان سند حقانيت پيامبر، ياد كرده و به آن استناد جسته‌اند. نكاتى كه درباره اعجاز قرآن در سخنان اهل‌بيت مطرح شده به شرح زير است:
الف. سبب انتخاب كتاب و سخن به عنوان معجزه و دليل بر رسالت، در برابر معجزات ديگر پيامبران چون عصا و يد بيضاى موسى، بينا شدن و شفا يافتن بيماران به دست حضرت عيسى. برخلاف ديدگاه كسانى كه پنداشته‌اند نخستين بار قاضى عبدالجبار اسدآبادى (م. 415 ق.) اين نكته مطرح كرده[175]، اولين بار در روايتى از امام رضا(عليه السلام)آمده است.[176] نكته مهم در اين روايت آن است كه حضرت رضا(عليه السلام)، بُعد معنايى و شيوه استدلال قرآن را ملاك اعجاز آن معرفى مى‌كند؛ نه فصاحت و بلاغت آن و مى‌فرمايد: خداوند پيامبر(صلى الله عليه وآله)را در زمانى فرستاد كه سخنورى زياد شده بود، پس آن حضرت از طرف خدا پندها و حكمتهاى شيوا آورد كه گفتار آنها را باطل و حجّت را بر آنها تمام‌كرد.
ب. بيان فلسفه ادغام پيامهاى هدايتى پيامبر در سند نبوت و حقانيت او، زيرا در ميان پيامبران پيشين دستورالعملهاى هدايتى از معجزات جدا بود؛ اما در مورد پيامبر اسلام كتاب الهى همان معجزه و سند رسالت او قرار گرفت، چنان كه امام‌صادق(عليه السلام)فرمود: خداوند آن را دليل بر صدق راستگويان و جدايى آنان از دروغگويان قرار داد.[177] در روايتى ديگر منسوب به امام عسكرى(عليه السلام) آمده است كه قرآن نبى بودن و آيت بودن را آشكار مى‌سازد: «أبان فيه نبوَّتَه و أظْهَرَ آيَتَه و معجزتَه» [178]، ازاين‌رو در منظر اهل‌بيت قرآن بر اثر ابدى بودن آشكارتر از معجزات پيامبران پيشين معجزه و دليل آشكار بر نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌گردد.[179]
ج. يكى ديگر از ابعاد اعجاز قرآن ويژگى آورنده آن، يعنى امّى بودن پيامبر است. اينكه پيامبر تا پيش از بعثت نزد هيچ كس درس نخوانده با اين وجود معارف بلند قرآنى را آورده هرچند در برخى آيات (اعراف/7، 157؛ عنكبوت/29، 48) مطرح شده؛ اما در ميان مسلمانان و در تقرير اعجاز و اثبات سنديت قرآن براى رسالت در روايات اهل‌بيت مطرح شده است: «رجل منكم لايَقرَأ و لا يَكتُب و لم يَدرُس كتاباً و لا اختلف إلى عالم و لا تَعَلَّم من أحد ... ثم أوتى جوامعَ العلم، علم الأولين والآخرين» .[180] اين مقدمه در تقرير استدلال، كمتر مورد توجه اعجاز پژوهان قرار گرفته، به ويژه كسانى كه بر اعجاز بيانى و فصاحت و بلاغت تأكيد مى‌كنند، زيرا ممكن است انسانى درس ناخوانده در سخن گفتن چيره‌دست باشد؛ اما نمى‌تواند معارف بلند بياورد و حكمتها و تاريخ پيشينيان را بيان كند. علامه مجلسى در اين باره مى‌گويد: ظهور قرآن عظيم از كسى كه از آغاز‌تولد تا پايان عمر هرگز نزد انسانى تعليم نگرفته و چشم به كتابى ندوخته از بزرگ‌ترين معجزات است.[181]
د. هرچند برخى از روايات اهل‌بيت به نظم قرآن اشاره دارد[182]؛ اما شمارى ازاين‌روايات ضمن معرفى قرآن به عنوان سند رسالت پيامبر بر اعجاز محتوايى تكيه[183] و ويژگيهاى محتوايى قرآن مانند جاذبه، جاودانگى، جامعيت، عموميت، تأثير شگرف اخلاقى و اجتماعى، پاسخگو بودن و جديد بودن قرآن را مطرح مى‌كند. طرح مسائل عميق توحيد و معاد و اسرار خلقت در شكل استوار و متين آن توسط فردى امّى در جزيرة العرب حقيقتاً از مسائلى بود كه مى‌بايست قرآن‌پژوهان، آن را مورد توجه قرار داده، به عنوان مهم‌ترين وجه اعجاز قرآن مطرح سازند، به ويژه آنكه قرآن خود را بارها با اوصاف هدايتگرى، شفاء، نور، بصائر و... معرفى كرده است. (بقره/2،185، انعام/6‌، 104، اسراء/17، 82‌، مائده/5‌، 15، يوسف/12، 111، نحل/16، 89) اين اوصاف بيانگر ويژگيهاى مربوط به محتوا و معناى قرآن است؛ نه واژگان و عبارات و جنبه‌هاى ادبى و زبانى آن. آيات تحدّى نيز اگر ناظر به خصوص اعجاز محتوايى نباشد، ناظر به اعجاز معينى نيز نيست. تكيه اهل‌بيت بر شناساندن محتواى قرآن و ذكر عظمت شأن آن بر محور معانى و معارف صحيح جريان متمايزى را در گرايش به علوم قرآن نشان‌مى‌دهد.

7. محكم و متشابه:

در روايات اهل‌بيت(عليهم السلام)آگاهى از محكم و متشابه قرآن ضرورتى گزيرناپذير و مقدمه فهم و تفسير قرآن شناخته شده است. قرآن داراى وجوه پنج‌گانه و يكى از وجوه آن، محكم و متشابه است و درباره آن گفته شده: به محكمات عمل و متشابهات را رها كنيد[184] يا در روايتى در معناى تشابه گفته شده: متشابه چيزى است كه برخى از آن با برخى ديگر شباهت دارد.[185] در روايتى ديگر همين تقسيم انجام گرفته، اما حوزه آيات محكم عمل و اعتقاد و حوزه آيات متشابه تنها اعتقاد و ايمان تعيين شده است[186] و چون آگاهى از محكم و متشابه ضرورى و معيار جواز تفسير است، ضرورت فراگيرى آن بازگو شده است، تا آنجا كه اميرمؤمنان، على(عليه السلام)آگاهى به آيات متشابه قرآن را از امتيازات خود و از آموخته‌هايش از محضر پيامبر معرفى كرده است.[187]
بخشى از روايات تفسيرى اهل‌بيت به تفسير آيات متشابه اختصاص دارد. آنان افزون بر يادآورى ضرورت توجه به اين موضوع، براى شبهه‌زدايى، اين دسته از آيات را تفسير كرده‌اند، كه نمونه‌اى از‌آنها در رساله محكم و متشابه سيد مرتضى آمده است.[188]

8. ناسخ و منسوخ:

در قرآن كريم آياتى درباره نسخ آمده و نخستين بار اهل بيت(عليهم السلام) به اين موضوع و دسته‌بندى آيات احكام به دو قسم ناسخ و منسوخ و ضرورت آگاهى از آن در استنباط احكام پرداخته‌اند و پيش از ايشان كسى بدان توجه‌نكرده است و همه آثارى كه درباره نسخ نگاشته شده پس از قرن دوم است.[189]
روايات اهل بيت در زمينه نسخ چند دسته است: يك دسته در تعريف ناسخ و منسوخ است؛ مانند: «الناسخ الثابت و المنسوخ مامضى[190]» يا آمده است كه ناسخ چيزى است كه به آنها عمل مى‌شود و منسوخ آن است كه پيش از اين به آن عمل مى‌شده و آنگاه حكمى آمده كه آن را نسخ كرده است.[191] دسته‌اى ديگر رواياتى است كه اهل بيت قضات و مفتيان را به ضرورت آگاهى از آن توجه مى‌داده‌اند؛ مانند روايتى كه ابوعبدالرحمن سلمى نقل مى‌كند كه على از قاضى‌اى پرسيد: «آيا ناسخ و منسوخ را مى‌شناسى؟ او گفت: نه. حضرت به او فرمودند: هم خودت هلاك شدى و هم ديگران را هلاك كردى.[192] دسته‌اى ديگر رواياتى از امير‌مؤمنان، على(عليه السلام) است كه من ناسخ و منسوخ قرآن را مى‌شناسم[193]، و در روايتى آمده كه آيه‌اى بر پيامبر نازل نشده، مگر اينكه آن آيه را بر من قرائت كرد و ناسخ و منسوخ آن را به من آموخت.[194] البته اصطلاح نسخ در روايات اهل بيت(عليهم السلام) به معناى رايج آن در همان عصر است و موارد تخصيص، تفسير، استثنا و ترك عمل به حكم بر اثر تغيير شرايط و تبديل موضوع را در بر مى‌گيرد كه از آن به‌«نسخ در اصطلاح مفسران سلف» تعبير شده است.[195]

9. عام و خاص:

از ديگر محورهاى علوم‌*‌قرآن و مقدمات تفسير آن آشنايى با عام و خاص است كه قرآن‌پژوهان از ابعاد گوناگون درباره آن سخن گفته‌اند. روايات فراوانى از اهل بيت(عليهم السلام)در ضرورت توجه به انواع خطابهاى قرآن و از جمله عام و خاص آمده است.[196] به سبب اهميت آشنايى با عام و خاص و نقش آن در تفسير و فهم قرآن مفسران در قواعد تفسير و اصوليان در علم اصول به تفصيل از آن سخن گفته‌اند؛ اما توجه اهل بيت به اين موضوع پيش از ديگران بوده است، چنان‌كه در رساله محكم و متشابه از اميرمؤمنان(عليه السلام)نقل شده كه آن حضرت در ضمن بيان تقسيمات قرآن به خاص و عام اشاره كرده‌اند. در آن عصر سخنى از صحابه و تابعين درباره آن مطرح نشده است.[197] در روايتى كه نعمانى از اميرمؤمنان(عليه السلام)نقل مى‌كند، حضرت عام و خاص در قرآن را بر چند دسته تقسيم مى‌كند: گروهى از آيات لفظ آنها عام و معناى آنها خاص است و گروهى لفظ آن خاص و معناى آن عام است، در حالى كه تعدادى ديگر از آيات به لفظ عام آمده؛ ولى مصداق واحدى دارد.[198]

10. امثال قرآن:

در روايات اهل‌بيت با تعبيرهايى گوناگون به امثال قرآن اشاره شده است؛ به عنوان نمونه در روايتى آمده است: «إن‌القرآن نزل على خمسة وجوه ... و أمثال و اعتبروا بالامثال[199]» . در رساله محكم و متشابه منسوب به سيد مرتضى بحث مثلها آمده و معلوم نيست اين بحث از خود سيد است يا از اهل‌بيت[200]؛ اما به هر حال اهل‌بيت(عليهم السلام)نخستين كسانى‌اند كه به مجموعه امثال قرآن اشاره و آن را با اهميت وصف كرده‌اند و به تفسير و تطبيق آيات تمثيلى عنايت خاص داشته‌اند، چنان كه در روايتى از امام صادق در تفسير آيه «اِنَّ اللّهَ لايَستَحيىِ اَن يَضرِبَ مَثَلاً ما بَعوضَةً» (بقره/2،26) به راز انتخاب پشه در مَثَل اشاره شده و اينكه چرا خداوند حشره‌اى بسيار خرد را برگزيده، آنگاه ميان پشه و فيل مقايسه و وجود ويژگيهاى فيل در پشه يادآورى شده است[201] يا درباره تشبيه منافقان به چوب: «كَاَنَّهُم خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ» (منافقون/63‌،4) در روايتى از امام باقر(عليه السلام)آمده است كه اين تشبيه ازاين‌روست كه آنان نه مى‌شنوند و نه در مى‌يابند.[202]

11. قصص قرآن:

اهميت بحث قصص از آن‌روست كه بخش گسترده‌اى از آيات قرآن را قصه‌هاى اقوام پيشين و زندگى پيامبران الهى تشكيل مى‌دهد. در روايات اهل‌بيت(عليهم السلام) اهداف و فلسفه تكرارها، توضيح و تفصيل داستانها و مرزبندى اخبار صحيح از ناصحيح مطرح شده است. آنان در موارد فراوانى ضمن تبيين قصص‌قرآن به اهداف اين قصص توجه كرده‌اند تا مخاطبان در پى آثار آن حركت كنند.[203] قرآن مى‌گويد: «نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ نَبَاَهُم بِالحَقِّ» (كهف/18،13)، ازاين‌رو در نهج‌البلاغه بارها با اشاره به داستان انبياى پيشين و حتى داستان ابليس مى‌گويد: پند بگيريد: «فاعتبروا» [204] و در جايى مى‌گويد: داستان آنان براى كسانى كه عبرت بگيرند عبرت است. اهل‌بيت براى توجه ديگران به هدف قصه‌هاى قرآنى آنها را توضيح و تفصيل مى‌دهند تا صورت قصه كامل و هدف آن واضح گردد.[205] و اين تفصيل براى آگاهى به جزئيات حال شخصيتهاى داستان نيست، بلكه هدف از آن ترويج حق و اشاعه اصول اعتقادى و آشكار كردن اعتقاد باطل است.[206]
روايات فراوانى در اين بخش نقل شده و نشان مى‌دهد كه اهل‌بيت تا چه اندازه زمينه گسترش و تفصيل قصص قرآن را فراهم كرده‌اند.
بخشى ازاين‌روايات نيز ناظر به تصحيح داستانهاست كه در فرهنگ عمومى جامعه به اسرائيليات آميخته شده بود. كتب روايى شيعه سرشار از احاديثى است كه به تصحيح قصه‌ها و مخالفت جدى با روايات جعلى و اسرائيلى و رواج بازار قصه‌سرايانى پرداخته كه هدف آنها سرگرم كردن مردم به امور واهى براى غفلت آنان از فساد حاكمان جور بوده است؛ اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اشاره به قصه‌اى ناسازگار با ساحت قدس عصمت حضرت داود(عليه السلام)فرمود: اگر كسى را نزد من آورند كه معتقد باشد حضرت داود پيامبر، همسر اوريا را به همسرى خود درآورده است وى را مستحق حدّ مى‌دانم.[207] امام باقر(عليه السلام)نيز كعب‌الاحبار را كه از راويان اسرائيليات بود، دروغگو معرفى فرمود[208] و در مبارزه با قصه‌پردازان به آيه «و اِذَا رَاَيتَ الَّذينَ يَخوضونَ فى ءَايـتِنا» (انعام/6‌،68) استناد و آنان را مصداق ذيل آيه: «فَاَعرِض عَنهُم حَتّى يَخوضوا فى حَديث غَيرِهِ[209]» شمرد. نمونه ديگر اينكه امام‌رضا(عليه السلام)در برابر آنچه به داود نسبت داده مى‌شود، يعنى سستى در امر نماز و نسبت قتل و زنا كه هرگز با شأن پيامبران سازگارى ندارد، اظهار شگفتى مى‌كند[210] و در روايتى مى‌فرمايد: قصه گويانِ مخالف‌فرهنگ اهل‌بيت از سفيهان‌اند».[211]
بخشى از روايات اهل‌بيت درباره اهميت قصص قرآن است و از نظر آنان قصص قرآن نافع‌ترين داستانها و بهترين آنهاست.[212]
از روايات مهم اهل‌بيت(عليهم السلام) در بخش قصص، استناد به آيات براى امور عملى و به ويژه در بخش احكام است؛ مانند استفاده از قصه حضرت ابراهيم و داستان بناى كعبه و جانشينى وى، براى نفى امامت و رهبرى هر ستمگرى تا قيامت[213] يا استناد به قصه حضرت موسى(عليه السلام) براى اثبات اشتراط وجوب امر به معروف و نهى از منكر به علم و آگاهى[214] و نمونه‌ها در اين باره فراوان است.[215] برخى‌روايات نيز به تقسيم‌بندى قصّه‌هاى قرآن مى‌پردازد[216] يا در مباحث كلامى به آنها استناد مى‌جويد،[217] يا قصه‌هاى قرآنى را به معنايى جز معناى ظاهرى آن تأويل مى‌كند.[218]

12. قرائات:

اهل‌بيت(عليهم السلام) به درست‌خوانى و رعايت ترتيل قرآن توصيه كرده‌اند؛ ولى به اختلاف قرائات و لهجه‌ها نپرداخته‌اند. علم قرائت به تدريج رواج يافت و گروهى به «قارى» موسوم شدند؛ اما در ميان مسلمانان قرائت رايج همان قرائت اميرمؤمنان(عليه السلام) و آن قرائت عاصم به روايت حفص‌بن سليمان است.[219] پديد آمدن قرائتهاى هفت‌گانه نيز پس از عصر اهل‌بيت است و آنان تأكيد داشتند كه با قرائتى كه مردم مى‌خوانند بخوانيد.[220] اهل‌بيت(عليهم السلام) به صراحت تأكيد كرده‌اند كه قرآن بر يك حرف نازل شده و پندار نزول قرآن بر 7 حرف (به معناى 7 قرائت) را تكذيب كرده‌اند.[221]
در سخنان اهل‌بيت(عليهم السلام) ديده نشده كه قرائت چندگانه را توجيه يا ترويج كرده باشند. البته برخى روايات تفسيرى شبهه تحريف را تأييد مى‌كند كه محققان قرآنى به آن شبهات پاسخ داده‌اند[222].

نسبت ميان قرآن و اهل‌بيت:

امامان دوازده‌گانه كه اهل‌بيت پيامبر و ذوى‌القرباى آن حضرت هستند (احزاب/23،33؛ شورى/42،23) در منابع شيعه و سنى مقام و ارج بالايى دارند، تا آنجا كه به توصيه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)سلام و درود بر آن حضرت (احزاب/33،56) بايد با سلام و صلوات بر خاندانش همراه باشد[223]، چنان‌كه افزون بر مقام طهارت و نزديكى آنان به پيامبر، بر شناخت معارف وحى و مقام علمى آنان از طريق اتصال به پيامبر و كسب آموزه‌هاى وحيانى از آن حضرت تأكيد شده است. نمونه‌اى از اوصاف نقل شده از پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره اهل‌بيت چنين است: آنان هادى، راهنما[224] و منذر[225] هستند. و اختلاف ميان امت اسلامى را بر مى‌دارند.[226] اين اختلاف‌زدايى شامل اختلاف در تفسير و فهم دين نيز مى‌گردد. از ديگر اوصاف ائمه اهل‌بيت(عليهم السلام)مسئوليت ايستادگى در برابر تحريفها، پاسخ به شبهات و راهنمايى نادانان‌است.[227]
اما مهم‌تر دسته‌اى از اخبار است كه نسبت خاصى ميان اهل‌بيت و قرآن برقرار كرده، زمينه‌ساز نگرشهاى متفاوت در باب جايگاه و نسبت ميان قرآن و اهل‌بيت گرديده است. اين روايات بر دو دسته‌اند: در برخى از آنها اهل‌بيت پيامبر «عِدل و همتاى قرآن» شناسانده شده‌اند و در دسته‌اى ديگر آياتى را بر اهل‌بيت منطبق كرده‌اند كه بيانگر مقام و موقعيت آنان است، و پيش از اين به نمونه‌اى از آن اشاره شد؛ اما مهم تبيين دسته نخست ازاين‌روايات است كه ناظر به علم اهل‌بيت به قرآن است. اين روايات پرشمار داراى تعبيرهايى گوناگون و مضمونى واحد است كه درباره آنها مى‌توان ادعاى تواتر معنوى كرد؛ مانند اينكه اهل‌بيت(عليهم السلام) عالم به سراسر قرآن‌اند[228]، آنان راسخان در علم‌اند[229]، اگر از آنها درباره قرآن بپرسيد، به شما‌خبر مى‌دهند، آنان عالم به تفسير و تأويل قرآن هستند[230]، علم آسمان و زمين و حقايق جهان را از قرآن استخراج مى‌كنند.[231] در برخى روايات نيز آمده كه اگر بخواهند درباره سوره‌فاتحة‌الكتاب تفسيرى بنگارند به اندازه بار‌70 شتر خواهد شد.[232]
اين گونه مضامين زمينه اين پرسش را فراهم‌كرده، كه نسبت ميان قرآن و اهل‌بيت چيست و ارجاع به اهل‌بيت براى دستيابى به مراتب برتر فهم‌قرآن است يا براى اصل فهم آن؟

اهل‌بيت و فهم قرآن:

از مباحث پيشين اين نكته آشكار مى‌گردد كه مدرسه اهل‌بيت نسبت به صحابه و تابعان برجستگى ويژه‌اى دارد. اين برجستگى به سبب وابستگى به پيامبر و پيوند با آموزه‌هاى وحيانى است؛ اما آيا اين سخن بدين معناست كه بدون رجوع به روايات اهل‌بيت، قرآن مبهم و نامفهوم و ظواهر آن فاقد حجيت است و دستيابى به آن تنها از طريق روايات تفسيرى ميسور‌است؟
گروهى از محدثان و اخباريان شيعه از ديرباز چنين مى‌پنداشتند كه قرآن جز براى پيامبر و راسخان در علم قابل فهم و حجت نيست و آنان اگر آيه و سوره‌اى را تفسير كرده‌اند براى ديگران قابل استفاده و تمسك است و گرنه بايد توقف كرد و فهم آن را به اهلش واگذاشت.[233] از سخنان قاضى عبدالجبار اسدآبادى (م. 415 ق.) كه اين پندار را نقد مى‌كند، چنين بر مى‌آيد كه اين انديشه نادرست در قرن پنجم مطرح بوده است[234]، گرچه پيش از اين در دوران تابعان كسانى مانند سعيد‌بن مسيب و عبيده سلمانى - بدون آنكه رجوع به اهل‌بيت را مطرح كنند - بر اين باور بوده‌اند كه اظهار نظر در معانى آيات قرآن جايز نيست[235]؛ ليكن اين انديشه از قرن يازدهم گسترش يافت و در ميان گروهى از اخباريان و بعدها به وسيله كسانى كه ظاهراً و به ويژه در فقه با اخباريان دلدادگى نداشتند، ولى افكار و عقايد اين گروه به صورت ناخواسته بر افكار آنان اثر جدى گذاشت ديده مى‌شود و در نتيجه همان عقايد را با تعبيراتى ديگر در معارف و عقايد ابراز مى‌كردند.[236] دليل اين گروه رواياتى مانند «إنمّا يَعْرِف القرآنَ مَن خُوطب به = همانا قرآن را مخاطب آن مى‌شناسد» [237] است. بر پايه اين‌گونه روايات چون مخاطب قرآن پيامبر و راسخان در علم‌اند و فقط آنها مى‌توانند قرآن را بفهمند، براى ديگران قابل فهم نيست، به ويژه آنكه بخشى از آيات قرآن عام و مطلق است و با سخنان پيامبر و اهل‌بيت(عليهم السلام)تخصيص و تقييد خورده و آن مقيِّدها و مخصِّصها در اختيار ما نيست و استناد به ظواهر آنها نادرست است. از سوى ديگر روايات فراوانى در نهى و نكوهش از تفسير به رأى رسيده است.[238]
مخالفان اين ديدگاه بر آن‌اند كه بى‌ترديد خداوند متعال قرآن را براى همه جهانيان نازل كرده و از همه مخاطبان خود خواسته تا تعاليمش را برگيرند و آن را بفهمند (ص/38،29) و به زبان قوم هم آورده (ابراهيم/14،4) و راه جديدى در لغت عرب و اسلوب بيان نيز اختراع نكرده، بلكه با همان الفاظ و معانى، و با زبان متداول با مردم سخن گفته است: «اِنّا جَعَلنـهُ قُرءنـًا عَرَبيـًّا لَعَلَّكُم تَعقِلون» (زخرف/43،3) و به مردم فرمان تفكر و تدبر در قرآن داده است. اگر قرآن قابل فهم و تفسير نبود يا فهم آنان حجت نبود، مخاطبان را بر عدم تأمل و تدبّر در قرآن توبيخ نمى‌كرد. (نساء/4،82) اگر قرآن در دسترس فهم بشر نباشد، چگونه مى‌تواند براى مردم نور، موعظه، بلاغ، بشارت و انذار باشد، در صورتى كه خطاب قرآن مستقيماً به توده‌هاى مردم است، افزون بر اين از اهل‌بيت(عليهم السلام)رواياتى رسيده است كه به قرآن رجوع كنيد و حتى در پاره‌اى از روايات از زبان اهل‌بيت اعتقاد به مبهم بودن قرآن موجب هلاكت مردم معرفى و شديداً رد شده است، چنان كه از امام باقر(عليه السلام) نقل شده است: «فَمَن زَعَمَ أنّ كتاب الله مُبْهَمٌ فقد هَلَك و أَهْلَك» .[239] چنين نيست كه مقيِّد و مخصِّص داشتن قرآن باعث اجمال آن باشد، زيرا افزون بر اينكه اين مخصِّص و مقيِّدها مربوط به احكام است، در خود قرآن شاهدى بر آنها وجود دارد، چنان كه اهل‌بيت(عليهم السلام)فرموده‌اند: در قرآن چيزى نيست، مگر اينكه در توضيح و تبيين آن دليلى در قرآن آمده كه مردم نمى‌دانند[240]، ازاين‌رو لازم است چنان‌كه خود قرآن فرمان تأمل و تدبر داده، آن شواهد را بيابند و از همين رو كسانى مانند شيخ انصارى رمز تأكيد و تدبر را افزون بر ژرفنگرى و دقت در پيام، كشف همين نكات و شواهد دانسته‌اند.[241]
اما مدلول روايتى كه مى‌گويد: قرآن را تنها مخاطب آن مى‌شناسد بر فرض صحت خبر و دلالت آن، بدين معنا نيست كه قرآن حجت و قابل استناد نيست، بلكه بدين معناست كه شناخت كامل و معرفت حقيقى سراسر قرآن و از جمله بطون گوناگون آن، تنها براى مخاطبان آن حاصل مى‌گردد و براى اشاره به اين گونه معرفت تعبير «يَعْرِفُ» آمده؛ نه يفسّر و يأوّل. به همين سبب بسيارى از محققان شيعه تأكيد كرده‌اند كه همه مردم در اصلِ امكان فهم ظواهر و تفسير قرآن مشترك‌اند و آنچه به امامان معصوم و اهل‌بيت(عليهم السلام)اختصاص دارد، امور ديگرى است. (همين مقاله =>‌اهل‌بيت و روش اختصاصى در فهم)
بنابراين بايد سه حوزه فهم ظاهر و تفسير و تأويل را در نسبت ميان اهل‌بيت و قرآن مشخص كرد. آنچه در بحث حجيتِ ظواهر قرآن مطرح است به مدلول مطابقى و تضمنى متن مربوط مى‌شود؛ بدون ترديد متن قرآن مانند هر متنى ديگر قابل استناد است.
اما در حوزه تفسير كه به معناى كشف و اظهار و پرده‌بردارى است[242] بايد اين نكته روشن شود كه مراد از اين پرده بردارى چيست و اهل‌بيت در اين زمينه چه نقشى دارند و تفسير آنان با تفسير ديگران چه فرقى دارد؟ روشن است كه پرده برداشتن در جايى است كه معنايى خاص از لفظ به ذهن نمى‌رسد و نيازمند بررسى و كشف است، و معمولا چنين كاوشى با بررسى مدلولهاى ضمنى و لوازم كلام حاصل مى‌گردد؛ يعنى مفسر بايد لوازم آشكار و غير آشكار كلام را بررسى كند تا اين نوع از پيام‌استخراج شود.

اهل‌بيت و روش اختصاصى در فهم:

مهم‌ترين نكته متمايز كننده روش كلى اهل‌بيت در تفسير، پيوند علمى آنان با بيت وحى و مقام عصمت آنان است كه تفسيرهاى آنان را بر ديگران برتر ساخته است. البته روايات تفسيرى بسيار اندك و در آيات خاصى است و نمى‌توان آياتى را كه آنان تفسير نكرده‌اند به سبب متمايز بودن تفسير اهل‌بيت با ديگر تفاسير، تفسير نكرد و آن را حجت ندانست، به ويژه آنكه روايات رسيده از آنان به معناى قطعى بودن منقولات موجود در تفسيرهاى روايى نيست. (‌=>‌تفسير اهل‌بيت)

جايگاه انحصارى اهل‌بيت نسبت به قرآن:

بر اساس حديث ثقلين قرآن ثقل اكبر و اهل‌بيت ثقل اصغر[243] و اين دو تا روز حشر جدايى‌ناپذيرند[244]؛ همچنين اهل‌بيت زدايندگان اختلاف در كتاب و سنت معرفى[245] و تمسك به آنان سفارش شده است، چون‌عترت(عليهم السلام)ريسمان اتصال ميان مردم و خدا هستند.[246] اين‌گونه روايات موضع و جايگاهى ويژه و ممتاز براى اهل‌بيت تعيين مى‌كند. مفسران همه فرقه‌هاى اسلامى پذيرفته‌اند كه پيامبر خدا افزون بر ابلاغ وحى عهده‌دار تبيين آيات الهى نيز بوده[247]، چنان‌كه در قرآن آمده است: «و اَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم» . (نحل/16،44)، البته آنچه از پيامبر به دست ما رسيده تفسير برخى جمله‌ها و آيات و كلمات است، در حالى كه بر پايه برخى روايات، پيامبر همه آيات را براى اميرمؤمنان، على(عليه السلام)تفسير كرده[248] و اين نشان مى‌دهد كه علوم پيامبر به اهل‌بيت منتقل شده است. از سوى ديگر اهل‌بيت فرموده‌اند: حديث ما حديث پدران ما و حديث پدران ما حديث پيامبر است[249]، بنابراين تفسيرهاى نقل شده از اهل‌بيت(عليهم السلام)تفسير پيامبر است، و تفسير پيامبر و اهل‌بيت حامل علوم مستفاد از وحى و همانند كلام الهى مستند است و بر پايه حديث ثقلين كه قرآن و عترت را ما تَرَك پيامبر مى‌داند تمسك به آنها لازم و اين دو از هم جدايى‌ناپذيرند و نمى‌توان يكى را گرفت و ديگرى را وانهاد. اكنون بايد به بررسى رسالت و رفتار اهل‌بيت در ساحت قرآن بپردازيم.

1. تفصيل معارف و احكام:

تفصيل احكام افزون بر روايات نبوى در روايات اهل‌بيت به صورت گسترده آمده است. بسيارى از رواياتِ احكام، ناظر به تبيين جزئيات احكام قرآن است كه بدون تبيين مزبور اين خصوصيات روشن نمى‌شود. از سوى ديگر، نگرش اهل‌بيت به معارف قرآن از نگرش به احكام آن جدا نيست و توضيح گسترده در زمينه جزئيات معارف اسلامى در حوزه عقايد مانند اسما و صفات الهى، معاد و قيامت و اراده انسان و فلسفه خلقت و ... همگى در تفصيل آيات قرآن بيان شده است. كتاب توحيد صدوق، محاسن برقى و كافى كلينى نمونه‌اى از روايات اهل‌بيت در تفصيل عقايد و معارف است.

2. هدايت و تصحيح بدفهمى نسبت به قرآن:

پس از رحلت پيامبر و انزواى تحميلى اهل‌بيت(عليهم السلام)، بر اثر فقدان مرجعيت فكرى، چالشهايى جدى در حوزه مسائل اعتقادى و فقهى پديد آمد و امت اسلامى از دو سوى با جريانهاى انحرافى رو به رو شدند؛ از سويى جهان اسلام روز به روز گسترش مى‌يافت و پرسشها و شبهاتى به ويژه درباره قرآن كريم مطرح مى‌شد كه نيازمند پاسخگويى بود و از سوى ديگر مسلمانان و صحابه پيامبر، روشمندانه به تفسير قرآن نمى‌پرداختند، بلكه عده‌اى با تكيه بر آراى ظنى و استحسان و استمداد از اسرائيليات و جدلهاى ناآگاهانه به تفسير روى آوردند. گروهى نيز مى‌گفتند: چون در بخشهاى فراوانى از قرآن تفسيرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)وجود ندارد بايد سكوت كرد. اهل‌بيت پيامبر با تحمل دشواريهاى دوران انزوا، زندان و هجمه‌هاى پياپى به ويژه در عصر امويان و عباسيان با دو روش ايجابى وسلبى به تصحيح حركت علمى تفسير قرآن پرداختند: از سويى خود روش درست تفسير را به كار گرفته، چگونگى استنباط از آيات را به مسلمانان آموختند و عملا به مراجعان خود تفسير قرآن را به ويژه در آيات كليدى آموزش دادند[250] و از سوى ديگر با تفسيرها و شيوه‌هاى نادرست تفسير مانند تفسير به رأى و تقطيع آيات مبارزه كردند و راه را بر اسرائيليات بسته، راه تفسير صحيح را هموار ساختند.[251] اين روايات شاهد بسيار محكمى بر جايگاه انحصارى اهل‌بيت در هدايت به تفسير صحيح و تصحيح بدفهمى قرآن است. از موارد بسيار روشن اين موضع ممنوع كردن قياس خاص، يعنى دستيابى به علل واقعى احكام شرعى از طريق عقل براى سنجش صحت نصوص شرعى است.[252] نهى از قياس ازاين‌روست كه به تفسير به رأى و تصرف در احكام شريعت و آيات احكام مى‌انجامد. برخى روايات تفسيرى نيز به تفسير واژگانى قرآن مى‌پردازد و در جهت فهم صحيح و پيشگيرى از بدفهمى، واژگانى مانند واحد، صمد، هدايت، ضلالت، استواى بر عرش، كرسى، صراط، امانت، ابتلاى به كلمات، رجس، غيب، شهادت، خائنة‌الأعين، قنطار، باغى و عادى را تفسير مى‌كند.[253]

3. تأويل آيات:

با تأويل لايه‌هاى چندگانه معانى قرآن كشف مى‌گردد. كشف لايه‌ها از طريق تأويل همانند تفسير فرصتى است براى كاوش متن كه علم آن به انسانها هديه داده شده است و يكى از ويژگيهاى اهل‌بيت(عليهم السلام)آگاهى آنان به تأويل است. گرچه درباره علم به تأويل اختلاف شده كه جز خداوند تأويل قرآن را كسى مى‌داند يا نه[254]؛ اما ترديدى نيست كه قرآن دلالت دارد كه علم به تأويل براى غير خدا جايز است.[255] از سوى ديگر تأويل قرآن ميسور همگان نيست، بلكه ويژه كسانى است كه قرآن از آنان به «راسخان در علم» و خردمندان (اولواالألباب) ياد مى‌كند: «... و ما يَعلَمُ تَأويلَهُ اِلاَّ اللّهُ والرّ‌سِخونَ فِى العِلمِ ... و ما يَذَّكَّرُ اِلاّ اُولوا الاَلبـب» . (آل‌عمران/3،7) راسخان در علم بىواسطه يا با واسطه علم تأويل را از خداوند مى‌گيرند. رسوخ در علم و خردمندى نيز درجات و مراتبى دارد كه افراد به اندازه احاطه علمى و تقرب معنوى و اتصال به سرچشمه علم الهى از آن بهره مى‌برند. مَثَل اعلاى اين آگاهى شخص پيامبر است كه خداوند او را براى ابلاغ وحى برگزيده و به او كتاب و حكمت آموخته است. (نساء/4،113)
در مرتبه بعد نيز به اهل‌بيت پيامبر علم تأويل آموخته شد، و يكى از فضايل آنان آگاهى به تأويل قرآن است. اگرچه ديگران نيز به بخشى از تأويل به معناى ياد شده دسترسى دارند، اما افزون بر اينكه انسانها در ادراك مطالب علمى به ويژه تأويل قرآن يكسان نيستند و به ميزان فهم خود از معانى و حقايق بهره مى‌برند، تأويلهاى قرآن نيز يكسان نيست و مراتبى دارد.
از روايات فراوان استفاده مى‌شود كه اهل‌بيت پيامبر چون از راسخان در علم‌اند و تأويل را از پيامبر آموخته و در بيت وحى تربيت شده‌اند،[256] جايگاه انحصارى بهره‌مندى از كمال تأويل را دارند.

4. رفع اختلافها:

از ديگر ويژگيهاى اهل‌بيت به تصريح روايات و بر پايه واقعيت تاريخى، رفع اختلاف در تفسير و فهم قرآن و بيان معارف قرآن است. در احتجاجى از سوى هشام‌بن حكم كه به تأييد امام صادق(عليه السلام) رسيده به اين نكته اشاره شده و حجت خدا را مرجع نهايى حل اختلافها معرفى كرده است[257]، چنان‌كه در روايت امام هادى(عليه السلام)همين معنا مورد توجه قرار گرفته و با صراحت به نقش امير مؤمنان، على(عليه السلام)پس از رحلت پيامبر و جانشينى آن حضرت در رفع اختلاف در تفسير و تداوم بخشيدن به سنت اشاره شده است.[258]
اصحاب ائمه نيز نقش ضرورى و انحصارى اهل‌بيت را، رفع اختلافها مى‌دانسته‌اند، چنان كه در احتجاج و مناظره هشام‌بن حكم به آن اشاره شده است.[259] در مواردى ديگر امامان معصوم(عليهم السلام)عملا در ميان عالمان عصر خود به اختلافهاى تفسيرى در حد مقدور پايان داده‌اند، با آنكه برخى عالمان آن عصر چنين پذيرشى نداشتند. از نكات قابل توجه اين است كه معصومان(عليهم السلام) با استدلال و استناد به قرآن به داورى در اختلافها مى‌پرداختند تا پذيرش آن آسان باشد. نمونه‌اى ازاين‌روايات، توضيح امام موسى‌بن جعفر درباره توحيد است كه در آغاز مى‌فرمايد: در توحيد از آنچه خداوند در كتابش ياد كرده است تجاوز نكن، آنگاه با كلمات و تعبيرهاى قرآنى واحد، احد، صمد، لم يلد و لم‌يولد، و... خداوند وصف مى‌شود[260] يا در برابر عقايد مرجئه، قدريه و مجسمه تشبيه و تعطيل را نفى مى‌كند.[261]

5. ايستادگى در برابر انحرافات:

بر پايه برخى روايات، اهل بيت(عليهم السلام) مسئوليت ايستادگى در برابر انحرافات را داشتند؛ به عنوان نمونه رواياتى از پيامبر آمده است كه بار حفظ اين دين را در دفاع از اسلام و رد انحرافها در هر دوره‌اى، مردى از فرزندان من بر دوش مى‌گيرد كه تأويلهاى باطل‌انديشان و تحريفهاى كژ افكاران و بر ساخته‌هاى نادانان را از آن دور و نابود مى‌سازد.[262] اين ايستادگى به طور گسترده در دوره‌هاى مختلف حتى با دشوارى انجام مسئوليت و فشارهاى طاقتفرسا مشاهده مى‌شود؛ آنان با تفسير به رأى[263]، اسرائيليات و نسبتهاى ناروا به پيامبران[264]، قياس، استحسان[265] و مانند آن مبارزه مى‌كردند. اميرمؤمنان على‌بن ابى‌طالب(عليه السلام)، به شبهات مربوط به تناقض در قرآن پاسخ مى‌داد.[266] روايات مربوط به اين بخش به ويژه در پاسخ به شبهات و اشكالات و توضيح بدفهميها در كتاب توحيد صدوق، احتجاج طبرسى و كتاب الاحتجاج بحارالانوار[267] ديده مى‌شود و گستردگى آن نشان اهتمام اهل بيت به اين مسئله است. روش آنان استدلال عقلى توأم با شرح صدر و استناد به قرآن و حديث نبوى بود. البته ايستادگى آنان در برابر انحرافها به تفسير آيات و معارف قرآنى محدود نمى‌شد، و شامل موضوعات عام مربوط به قرآن نيز مى‌شد، چنان‌كه اسحاق كندى يكى از دانشمندان معاصر امام حسن عسكرى(عليه السلام)به فكر تأليف كتابى براى اثبات تناقض در قرآن افتاد؛ ولى امام عسكرى فردى را مأمور كرد تا به شيوه‌اى خاص و با استدلال او را از اين پندار برهاند و از اين كار بيهوده باز دارد.[268]

6. تجسم بخشيدن تعاليم قرآنى:

تفسير و تبيين پيام قرآن تنها به بيان و گفتار نيست، به ويژه آنكه زبان به لحاظ نشانه‌شناسى كلام تنها سرپلى به سوى مفاهيم و معانى است؛ اما تجسّم كلام در شخص به خوبى مى‌تواند معنا و مفهوم كلام را بيان كند، قرآن زهد را بيان مى‌كند و اهل بيت آن را تفسير مى‌كنند[269] و حقيقت زهد بدون هرگونه افراط و تفريط در وجود آنها تحقق يافته است. از سوى ديگر با تجسم بخشيدن به ايده‌ها و دستورات دينى است كه جامعه مى‌تواند به طور ملموس و عينى با حقايق دين آشنا شود و از ابهام در شيوه عمل درآيد و تحقق‌پذيرى آن را ادراك كند، از اين رو قرآن پيامبر را اسوه و الگوى عملى نيك براى مردم معرفى مى‌كند: «لَقَد كانَ لَكُم فى رَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ» . (احزاب/33،21) اين ويژگى اهل‌بيت درباره آموزه‌هاى قرآن يعنى اسوه بودن و تجسم بخشيدن به اوصاف كمالى كه در دستورات دينى آمده در روايات هم آمده است، چنان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: «و يسير بسيرتهم[270]» ، «يَهْتَدى بهداهم» .[271] اين گونه تعبيرها ناظر به اسوه بودن اهل بيت و نقش آنان در تجسم بخشيدن به قرآن است.

7. علم ويژه به قرآن:

قرآن داراى ظاهر و باطن است و پيامهاى آن لايه‌هاى گوناگون دارد.[272] معرفت اين لايه‌ها و بطون مشروط به شرايطى است و شناخت همه آنها به صورت كسبى حاصل نمى‌گردد و افراد در شرايط عادى به ژرفاى آن دست نمى‌يابند، مگر اينكه از علم لدنّى بهره‌مند شوند؛ علمى كه تنها با امدادهاى غيبى و كمك خداوند حاصل مى‌گردد. هرچند ممكن است برخى مراتب اين علم براى اولياى خدا و اهل سير و سلوك و تهذيب نفس قابل دستيابى باشد؛ اما همه مراتب آن در دسترس آنان نيز نيست. در برخى روايات به اين بخش از علوم اشاره شده و گاهى از آن به علم «حقايق قرآن» در برابر علم به عبارات، اشارات و لطايف تعبير شده و آن را بهره پيامبران دانسته‌اند.[273] حتى در سخنى از امام على(عليه السلام)آمده است كه معارف قرآن گاه در مرتبه‌اى است كه تنها خداوند و امناى او آنها را مى‌شناسند: «و قسماً لا‌يعرِفُه إِلاّ الله و أمناؤه» .[274] اين مرتبه از معارف قرآن چيزى وراى تفسير و تأويل شمرده مى‌شود و از اين‌رو در سخن ديگرى از آن امام از آن به علم تعبير شده و به كسانى اختصاص يافته كه طعم قرآن را چشيده باشند: «إنّ عِلمَ القرآنِ ليس يَعلم ما هو إلاّ مَن ذاقَ طعمَه[275]» . اين مرتبه از علم قرآن از اختصاصات اهل بيت پيامبر است كه به پيامبر و وحى او پيوسته‌اند و از اين رو كسانى مانند ابوحامد غزالى درباره امير مؤمنان، على(عليه السلام)مى‌گويد: علم لدنّى بايدش تا به اين درجه از معلومات قرآن برسد.[276] منشأ اين برداشت رواياتى است كه از پيامبر رسيده؛ بدين مضمون كه به على(عليه السلام)چيزهايى آموخت و بعد دعا كرد تا دل او از علم، فهم، حكمت و نور سرشار و لبريز شود: «بأن يملأ قلبي علماً و فهماً و حكمة و نوراً[277]» و اين علم براى او بماند و آن را فراموش نكند.[278] ابن‌عباس كه به حبر امّت معروف شده درباره آموزه‌هاى خود و نسبتش با اميرمؤمنان، على(عليه السلام)مى‌گويد: آنچه آن حضرت گفته بود دريافتم. سپس انديشيدم و دانستم كه علم من به قرآن نسبت به دانش على(عليه السلام)مانند غديرى است در برابر دريا.[279] اين همان دانش ويژه و انحصارى على(عليه السلام)است كه به فرزندان خاص وى به ارث رسيده است.

منابع

آشنايى با تفاسير قرآن مجيد و مفسران؛ آلاء الرحمن فى تفسير القرآن؛ آيات الناسخة و المنسوخه؛ الاتقان فى علوم القرآن؛ الاحتجاج؛ احقاق الحق و ازهاق الباطل؛ احياء علوم الدين؛ اسباب النزول، واحدى؛ الاصول العامة للفقه المقارن؛ الامالى، صدوق؛ الامالى، طوسى؛ الامامة و الولاية فى القرآن الكريم؛ اهل البيت فى القرآن و الحديث؛ بحارالانوار؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ البرهان فى علوم القرآن؛ بصائر الدرجات الكبرى؛ تاريخ قرآن؛ تاريخ اليعقوبى؛ ترتيب كتاب العين؛ تفسير العياشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن‌كثير؛ تفسير القمى؛ التفسير المنسوب الى الامام العسكرى(عليه السلام)؛ تفسير نورالثقلين؛ التفسير و‌المفسرون؛ التوحيد؛ التمهيد فى علوم القرآن؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال؛ جامع احاديث الشيعة فى احكام الشريعه؛ جامع الاخبار؛ جامع‌البيان عن تأويل آى القرآن؛ الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره؛ حديث الثقلين؛ حقائق التفسير؛ حياة اميرالمؤمنين(عليه السلام)عن لسانه؛ خصائص اميرالمؤمنين على‌بن ابى‌طالب(عليه السلام)؛ خلاصة عبقات الانوار؛ خوشنويسى در خدمت كتابت قرآن مجيد؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ دعائم الاسلام؛ دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشريعه؛ روض الجنان و روح الجنان؛ سعد السعود للنفوس؛ سلسله مؤلفات الشيخ المفيد؛ سنن ابن‌ماجه؛ سنن الترمذى؛ الشفاء بتعريف حقوق المصطفى(صلى الله عليه وآله)؛ شناخت قرآن از رهگذر قرآن؛ شواهد التنزيل؛ صبح الاعشى فى صناعة الانشاء؛ الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه؛ صحيح مسلم با شرح سنوسى؛ صحيفه سجاديه؛ الصواعق المحرقه؛ صيانة القرآن من التحريف؛ الطبقات الكبرى؛ الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف؛ عيون اخبار الرضا(عليه السلام)؛ غاية المرام فى شرح شرايع الاسلام؛ الغدير فى‌الكتاب والسنة والادب؛ فرائد الاصول (رسائل)؛ فضائل الصحابه؛ فضائل‌القرآن؛ فقه پژوهى قرآنى؛ فلك النجاة فى الامامة والصلاة؛ فهرست نسخه‌هاى خطى گنجينه قرآن؛ قرب‌الاسناد؛ الكافى؛ كاوشى در جمع قرآن؛ كتاب الله و اهل‌البيت فى حديث الثقلين من الصحاح و السنن و المسانيد؛ كتاب السنه؛ كتاب الفهرست؛ كتاب المصاحف؛ الكشاف؛ كمال‌الدين و تمام‌النعمه؛ كنزالعمال فى سنن الاقوال و‌الافعال؛ لسان العرب؛ ما روى فى الحوض الكوثر؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد؛ المحاسن؛ المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء؛ المستدرك على الصحيحين؛ مستدرك الوسائل؛ مسند ابى يعلى الموصلى؛ مسند احمد‌بن حنبل؛ المصنف فى الاحاديث والآثار؛ مصحف امام على(عليه السلام)؛ معانى‌الاخبار؛ معجم رجال الحديث؛ المعجم الصغير؛ المعجم الكبير؛ المعيار و الموازنه؛ المغنى فى ابواب التوحيد و العدل؛ المغنى و الشرح الكبير؛ مفردات الفاظ‌القرآن؛ مكتب تفكيك؛ مناقب آل‌ابى‌طالب؛ مناقب الامام اميرالمؤمنين على‌بن ابى‌طالب(عليه السلام)؛ مناهل العرفان فى علوم القرآن؛ من لا يحضره الفقيه؛ الميزان‌فى تفسيرالقرآن؛ الناسخ و المنسوخ فى القرآن الكريم؛ النهاية فى غريب الحديث و الاثر؛ نهج‌البلاغه؛ وسائل‌الشيعه؛ ينابيع‌الموده.
سيد محمد على ايازى و بخش علوم قرآنى



[1]. ترتيب العين، ص‌62‌؛ الصحاح، ج‌4، ص‌1628؛ مفردات، ص‌96، «اهل».
[2]. جامع‌البيان، مج12، ج‌22، ص‌9‌ـ‌12؛ الدرالمنثور، ج‌6‌، ص‌606‌.
[3]. مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌559‌؛ روض الجنان، ج‌15، ص‌417‌ـ‌418.
[4]. مسند احمد، ج‌5‌، ص‌79؛ ج‌7، ص‌416‌ـ‌417؛ صحيح مسلم، ج‌8‌، ص‌276؛ سنن الترمذى، ج‌5‌، ص‌31، 328، 361.
[5]. ر. ك: شواهدالتنزيل، ج‌1، ص‌75‌ـ‌583‌؛ الغدير، ج‌1، ص‌214‌ـ‌250؛ الامامة والولايه.
[6]. شواهد التنزيل، ج‌1، ص‌168‌ـ‌170؛ الصواعق المحرقه، ص‌143‌ـ‌152؛ ينابيع الموده، ج‌1، ص‌356.
[7]. غاية‌المرام، ج‌3، ص‌5‌؛احقاق الحق، ج‌3، ص‌482؛ ينابيع‌الموده، ج‌1، ص‌357.
[8]. شواهد التنزيل، ج‌1، ص‌189، 191؛ غاية المرام، ج‌3، ص‌13.
[9]. جامع‌البيان، مج‌4، ج‌6‌، ص‌389‌ـ‌390، 523‌؛ الكافى، ج1، ص289؛ اسباب‌النزول، ص163‌ـ‌164؛ الكشاف، ج‌1، ص‌649‌.
[10]. ر.ك: كتاب الله و اهل‌البيت فى حديث الثقلين.
[11]. بحارالانوار، ج‌22، ص‌476؛ ج‌23، ص‌109، 140.
[12]. المعجم‌الصغير، ج‌1، ص‌139؛ المستدرك، ج‌2، ص‌373؛ فلك‌النجاة، ص‌40.
[13]. جامع احاديث الشيعه، ج‌1، ص‌79.
[14]. ر. ك: الكافى، ج‌1، ص‌286‌ـ‌328؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌1، ص‌ 99‌ـ‌106.
[15]. ر. ك: معانى الاخبار، ص‌91؛ شواهد التنزيل، ج‌2، ص‌52‌؛ اهل‌البيت فى القرآن والحديث، ص‌70‌ـ‌74.
[16]. روض‌الجنان، ج1، ص7؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌516‌، 525‌، 527‌؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌237.
[17]. روض الجنان، ج 1، ص‌18؛ جامع‌الاخبار، ص‌41؛ مستدرك‌الوسائل، ج‌4، ص‌236.
[18]. بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌31.
[19]. كنزالعمال، ج‌1، ص‌527‌؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌236.
[20]. مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌244.
[21]. مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌244.
[22]. الامالى، صدوق، ص‌305، مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌234، 244.
[23]. ر. ك: الكافى، ج‌2، ص‌603‌ـ‌606‌؛ مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌84‌ـ‌86‌.
[24]. الكافى، ج‌2، ص‌600‌.
[25]. همان، ص‌599‌.
[26]. همان، ص‌599‌.
[27]. همان، ص‌599‌ـ‌600‌.
[28]. نهج‌البلاغه، خطبه 2.
[29]. همان، 176.
[30]. همان، 156.
[31]. همان، 156.
[32]. همان، 176.
[33]. همان، 156؛ مجمع البيان، ج‌1، ص‌85‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌526‌.
[34]. نهج البلاغه، خطبه 176.
[35]. همان، 167.
[36]. همان، 176.
[37]. الكافى، ج‌2، ص‌609‌؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌89‌؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌216.
[38]. نهج البلاغه، خطبه 156.
[39]. همان، 176.
[40]. الكافى، ج‌2، ص‌599‌.
[41]. همان؛ نهج البلاغه، خطبه 18.
[42]. بحارالانوار، ج‌22، ص‌477؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌237.
[43]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌2؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌94.
[44]. الكافى، ج‌2، ص‌598‌ـ‌599‌.
[45]. عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج‌2، ص‌167.
[46]. سنن الترمذى، ج‌4، ص‌245؛ تفسير‌عياشى، ج‌1، ص‌3؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌24.
[47]. نهج البلاغه، خطبه 133.
[48]. سنن الترمذى، ج‌4، ص‌245؛ تفسير عياشى، ج‌1، ص‌3.
[49]. جامع الاخبار، ص‌41‌ـ‌42؛ حقائق التفسير، ج‌1، ص‌22‌ـ‌23؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌103.
[50]. عيون اخبار الرضا>(عليه السلام)، ج‌2، ص‌286.
[51]. نهج‌البلاغه، خطبه 110.
[52]. همان، 156.
[53]. همان، 110.
[54]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌85‌؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌258.
[55]. الكافى، ج‌2، ص‌604‌.
[56]. همان، ص‌609‌؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌71.
[57]. نهج‌البلاغه، خطبه 176؛ ر. ك : خطبه 192.
[58].
[59]. الكافى، ج‌1، ص‌69‌.
[60]. الكافى، ج‌1، ص‌69‌.
[61]. همان؛ ر.ك: وسائل‌الشيعه، ج27، ص‌106‌ـ‌124.
[62]. الكافى، ج‌1، ص‌69؛ تفسير عياشى، ج‌1، ص‌8 ـ 9.
[63]. الكافى، ج‌1، ص‌60‌.
[64]. الكافى، ج‌2، ص‌596‌.
[65]. روض الجنان، ج‌1، ص‌18؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌513‌؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌232.
[66]. الامالى، طوسى، ص‌357؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌525‌؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌28.
[67]. الكافى، ج‌2، ص‌603‌؛ مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌90؛ جامع‌احاديث‌الشيعه، ج‌19، ص‌68‌ـ‌70.
[68]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌90؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌247.
[69]. الكافى، ج‌2، ص‌614‌ـ‌616‌؛ مجمع البيان، ج‌1، ص‌86‌.
[70]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌84‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌526‌.
[71]. الكافى، ج‌2، ص‌614‌.
[72]. جامع الاخبار، ص‌41.
[73]. عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج‌2، ص‌125‌ـ‌126؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌82‌.
[74]. الكافى، ج‌2، ص‌616‌.
[75]. همان، ص‌615‌؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌85‌.
[76]. الكافى، ج2، ص603‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌532‌.
[77]. من لا يحضره الفقيه، ج‌2، ص‌628‌.
[78]. الكافى، ج‌2، ص‌603‌؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌244.
[79]. الكافى، ج‌2، ص‌606‌.
[80]. همان، ص‌607‌.
[81]. همان، ص‌607‌، 609‌.
[82]. همان، ص‌606‌؛ جامع الاخبار، ص‌49.
[83]. الكافى، ج‌2، ص‌604‌.
[84]. الكافى، ج‌2، ص‌604‌.
[85]. جامع الاخبار، ص‌47؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌249.
[86]. معانى الاخبار، ج‌2، ص‌66‌؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌211.
[87]. المحاسن، ج‌1، ص‌268.
[88]. مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌252.
[89]. نهج البلاغه، خطبه 110.
[90]. مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌238.
[91]. المحاسن، ج‌2، ص‌558‌؛ دعائم‌الاسلام، ج‌1، ص‌119.
[92]. الاتقان، ج‌1، ص‌227؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌97.
[93]. روض الجنان، ج‌1، ص‌19؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌254.
[94]. الاتقان، ج‌2، ص‌228؛ المحجة البيضاء، ج‌2، ص‌219.
[95]. تفسير منسوب به امام‌عسكرى(عليه السلام)، ص16؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌215؛ وسائل الشيعه، ج‌6‌، ص‌197.
[96]. مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌256.
[97]. مستدرك‌الوسائل، ج4، ص‌242، ح‌11؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌215.
[98]. همان.
[99]. الكافى، ج‌2، ص‌614‌؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌81‌.
[100]. الكافى، ج‌2، ص‌619‌؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌57‌.
[101]. جامع الاخبار، ص‌47‌ـ‌48؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌270.
[102]. مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌239.
[103]. ثواب الاعمال، ص‌596‌؛ وسائل الشيعه، ج‌6‌، ص‌183.
[104]. ثواب الاعمال، ص‌612‌؛ وسائل الشيعه، ج‌6‌، ص‌184.
[105]. الكافى، ج2، ص613‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌536‌.
[106]. الكافى، ج2، ص614‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌605‌.
[107]. الكافى، ج2، ص615‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌605‌.
[108]. صحيفه سجاديه، دعاى 42؛ الكافى، ج‌2، ص‌572‌؛ سلسله مؤلفات، ج‌12، ص‌141، «الاختصاص».
[109]. الكافى، ج‌2، ص‌618‌؛ مجمع‌البيان، ج‌10، ص‌567‌.
[110]. وسائل الشيعه، ج‌6‌، ص‌213؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌275.
[111]. مسند احمد، ج3، ص14، ج‌4، ص‌371؛ المصنف، ج‌7، ص‌176؛ كتاب السنه، ص‌629‌.
[112]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌25؛ الشفاء بتعريف حقوق المصطفى(صلى الله عليه وآله)، ج‌2، ص‌194؛ شواهد التنزيل، ج‌1، ص‌191.
[113]. مسند احمد، ج‌5‌، ص‌182؛ مجمع الزوائد، ج‌1، ص‌170؛ ج‌9، ص‌162؛ الطرائف، ص‌114.
[114]. مناقب، كوفى، ج‌2، ص‌148؛ خلاصة عبقات الانوار، ج‌4، ص‌143.
[115]. مجمع الزوائد، ج‌10، ص‌362؛ ما روى فى الحوض الكوثر، ص‌88‌؛ المعجم الكبير، ج‌3، ص‌67‌، 181.
[116]. الكافى، ج‌2، ص‌415؛ ينابيع الموده، ج‌1، ص‌345، 349.
[117]. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌111؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌4، ص‌122؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌173.
[118]. مسند احمد، ج‌3، ص‌17، 59‌؛ مسند ابى يعلى، ص‌297؛ خصائص اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ص‌93.
[119]. خلاصة عبقات الانوار، ج‌4، ص‌303.
[120]. حديث الثقلين، ص‌34؛ خلاصة عبقات الانوار، ج‌2، ص‌257.
[121]. مجمع الزوائد، ج‌9، ص‌164؛ المعجم الكبير، ج‌3، ص‌64‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌188.
[122]. دلائل‌النبوه، ج‌1، ص‌309.
[123]. الكافى، ج‌2، ص‌615‌.
[124]. سنن ابن‌ماجه، ج‌1، ص‌427؛ المغنى، ابن‌قدامه، ج‌1، ص‌804‌؛ بحارالانوار، ج‌80‌، ص‌216.
[125]. الكافى، ج‌2، ص‌616‌.
[126]. همان، ص‌606‌.
[127]. وسائل الشيعه، ج‌6‌، ص‌191.
[128]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌10.
[129]. همان، ص‌8‌.
[130]. بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌98.
[131]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌9؛ الكافى، ج‌2، ص‌601‌، 627‌ـ‌628‌.
[132]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌2؛ الكافى، ج‌2، ص‌599‌.
[133]. همان؛ نهج البلاغه، خطبه 176.
[134]. الكافى، ج‌2، ص‌609‌؛ جامع احاديث الشيعه، ج‌19، ص‌89‌.
[135]. كمال الدين، ص‌63‌، 234‌ـ‌279.
[136]. الكافى، ج‌1، ص‌191؛ كمال الدين، ج‌1، ص‌230.
[137]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌8‌؛ الكافى، ج‌1، ص‌69‌؛ وسائل الشيعه، ج‌27، ص‌110.
[138]. المحاسن، ج‌1، ص‌269، الكافى، ج‌1، ص‌52‌.
[139]. المحاسن، ج‌1، ص‌270؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌90.
[140]. بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌112.
[141]. همان، ص‌110.
[142]. همان، ص‌88‌.
[143]. الكافى، ج‌2، ص‌631‌.
[144]. بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌38.
[145]. بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌38.
[146]. ر. ك: بحارالانوار، ج‌86‌، ص‌82‌ـ‌194.
[147]. ر. ك: كاوشى در جمع قرآن؛ المصاحف، ج‌1، ص‌153؛ فضائل القرآن، ص‌25.
[148]. الطبقات، ج‌2، ص‌257؛ فضائل القرآن، ص‌45؛ الاتقان، ج‌1، ص‌127؛ المصاحف، ج‌1، ص‌169.
[149]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌493؛ نورالثقلين، ج‌5‌، ص‌726.
[150]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌1، ص‌278، 349.
[151]. صبح الاعشى، ج‌3، ص‌151.
[152]. بحارالانوار، ج‌89، ص‌99.
[153]. الفهرست، ص‌30.
[154]. مصحف امام على<(عليه السلام)، ص‌187؛ خوشنويسى در خدمت كتابت قرآن، ص‌32.
[155]. مناهل العرفان، ج‌1، ص‌284.
[156]. فهرست نسخه‌هاى خطى گنجينه قرآن، ص‌11؛ خوشنويسى در خدمت كتابت قرآن، ص‌32‌ـ‌37.
[157]. تاريخ قرآن، ص‌372، 374.
[158]. الطبقات، ج‌2، ص‌257؛ تفسير عياشى، ج‌1، ص‌17؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌93.
[159]. بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌54‌؛ التمهيد، ج‌1، ص‌292.
[160]. مصحف امام على (عليه السلام)، ص‌119‌ـ‌120.
[161]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌10؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌115.
[162]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌204.
[163]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌111؛ مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌563‌.
[164]. الكافى، ج‌1، ص‌374؛ تفسير عياشى، ج‌1، ص‌11؛ جامع البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌51‌؛ كنزالعمال، ج‌1، ص‌550‌، ح‌2461.
[165]. احياء علوم الدين، ج‌1، ص‌524‌ـ‌525‌؛ الميزان، ج‌3، ص‌73.
[166]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌2، ص‌248.
[167]. الاتقان، ج‌2، ص‌3.
[168]. التفسير و المفسرون، ج‌2، ص‌240‌ـ‌253؛ شناخت قرآن، ص‌449‌ـ‌460.
[169]. المحاسن، ج‌1، ص‌270؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌90.
[170]. تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص‌402؛ بحارالانوار، ج‌9، ص‌182.
[171]. معجم رجال الحديث، ج‌13، ص‌157؛ ج‌18، ص‌163‌ـ‌164؛ آشنايى با تفاسير قرآن، ص‌20؛ صيانة القرآن من التحريف، ص‌233.
[172]. بحارالانوار، ج‌17، ص‌210.
[173]. الاحتجاج، ج‌1، ص‌258.
[174]. بحارالانوار، ج‌10، ص‌244.
[175]. المغنى، اسد آبادى، ج‌16، ص‌205.
[176]. بحارالانوار، ج‌10، ص‌244؛ ج‌17، ص‌210.
[177]. همان، ج‌11، ص‌71.
[178]. بحارالانوار، ج‌9، ص‌182؛ تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص‌402.
[179]. تفسير منسوب به امام عسكرى(عليه السلام)، ص‌410.
[180]. همان، ص‌153.
[181]. بحارالانوار، ج‌17، ص‌181.
[182]. همان، ص‌210.
[183]. ر. ك: الكافى، ج‌1، ص‌24.
[184]. مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌234.
[185]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌11؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌383.
[186]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌11؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌383.
[187]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌14.
[188]. ر. ك: بحارالانوار، ج‌90، ص‌13.
[189]. البرهان فى علوم القرآن، ج‌2، ص‌153.
[190]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌10، بحارالانوار، ج‌89، ص‌383.
[191]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌11؛ بحارالانوار، ج‌89، ص‌383.
[192]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌12؛ الدرالمنثور، ج‌1، ص‌259.
[193]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌14.
[194]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌14.
[195]. الناسخ و المنسوخ، ص‌5 ـ 6.
[196]. بحارالانوار، ج‌90، ص‌4، 23.
[197]. همان، ص‌4.
[198]. همان، ص‌23؛ آيات الناسخة و المنسوخه، ص‌86.
[199]. الامالى، طوسى، ج‌1، ص‌357‌ـ‌358؛ مستدرك الوسائل، ج‌4، ص‌234.
[200]. بحارالانوار، ج‌90، ص‌67‌.
[201]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌165؛ البرهان، ج‌1، ص‌161.
[202]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌384؛ مجمع البيان، ج‌8‌، ص‌387.
[203]. نهج البلاغه، خطبه‌هاى 89‌، 157، 192.
[204]. همان، 192.
[205]. بحارالانوار، ج‌21، ص‌33.
[206]. همان، ج‌12، ص‌275؛ ج‌60‌، ص‌195.
[207]. مجمع‌البيان، ج‌8‌، ص‌736.
[208]. الكافى، ج‌4، ص‌240.
[209]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌362؛ بحارالانوار، ج‌3، ص‌260.
[210]. عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ص‌393.
[211]. بحارالانوار، ج‌2، ص‌30، ح‌13.
[212]. همان، ص36؛ ج74، ص114، 133، 290، 343.
[213]. البرهان، ج‌1، ص‌323.
[214]. نورالثقلين، ج‌1، ص‌380.
[215]. ر. ك: فقه پژوهى قرآنى، ص‌348 - 353.
[216]. ر. ك: بحارالانوار، ج‌90، ص‌67‌ـ‌68‌.
[217]. البرهان، ج‌5‌، ص‌460؛ بحارالانوار، ج‌3، ص321؛ ج10، ص242؛ ج‌11، ص‌222؛ ج‌12، ص‌40.
[218]. بحارالانوار، ج‌5‌، ص‌232؛ ج‌11، ص‌73.
[219]. مجمع البيان، ج‌1، ص‌78؛ مناهل العرفان، ج‌1، ص‌320‌ـ‌321.
[220]. الكافى، ج2، ص631‌، 633‌؛ بحارالانوار، ج‌82‌، ص‌29.
[221]. الكافى، ج‌2، ص‌630‌؛ البرهان، ج‌1، ص‌45، 47.
[222]. ر. ك: صيانة القرآن من‌التحريف، ص‌221؛ آلاء الرحمن، ج‌1، ص‌63‌ـ‌71.
[223]. جامع البيان، مج‌12، ج‌22، ص‌53‌ـ‌55‌.
[224]. الكافى، ج‌1، ص‌191؛ بحارالانوار، ج‌23، ص‌2‌ـ‌5‌.
[225]. الكافى، ج‌1، ص‌190‌ـ‌191.
[226]. بحارالانوار، ج‌23، ص‌12.
[227]. همان، ص‌12، 30، 32.
[228]. الكافى، ج‌1، ص‌228‌ـ‌229؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌89‌، 98.
[229]. الكافى، ج‌1، ص‌213؛ بحارالانوار، ج‌23، ص‌204‌ـ‌205؛ ج‌89‌، ص‌92، 98.
[230]. الكافى، ج‌1، ص‌213.
[231]. همان، ص‌229؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌89‌.
[232]. بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌103.
[233]. الحدائق، ج‌1، ص‌27؛ وسائل الشيعه، ج‌27، ص‌176.
[234]. المغنى، اسدآبادى، ج‌16، ص‌345.
[235]. جامع البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌59‌.
[236]. مكتب تفكيك، ص‌180 - 181.
[237]. الكافى، ج‌8‌، ص‌312؛ وسائل الشيعه، ج‌27، ص‌185.
[238]. جامع‌البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌54‌؛ تفسير عياشى، ج‌1، ص‌17؛ بحارالانوار، ج‌89‌، ص‌107.
[239]. المحاسن، ج1، ‌270؛ بحارالانوار، ج89‌، ص‌90.
[240]. المحاسن، ج1، ‌270؛ وسائل‌الشيعه، ج27، ص‌192.
[241]. فرائد الاصول، ج‌1، ص‌105.
[242]. الصحاح، ج‌2، ص‌686‌؛ مفردات، ص‌412؛ لسان‌العرب، ج‌6‌، ص‌279؛ «فسر».
[243]. بحارالانوار، ج‌22، ص‌476؛ ج‌23، ص‌109، 140؛ فضائل الصحابه، ص‌15؛ حديث الثقلين، ص‌5‌ـ‌105.
[244]. الكافى، ج‌1، ص‌287؛ بصائر الدرجات، ص‌434؛ مسند احمد، ج‌3، ص‌388، 394.
[245]. الكافى، ج‌1، ص‌172، 173.
[246]. المستدرك، ج‌3، ص‌118؛ بحارالانوار، ج‌23، ص‌114.
[247]. التفسير و المفسرون، ج‌1، ص‌45.
[248]. كمال الدين، ص‌284؛ حياة اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج‌1، ص‌219.
[249]. الكافى، ج‌1، ص‌52‌ـ‌53‌؛ بحارالانوار، ج‌2، ص‌178.
[250]. وسائل الشيعه، ج‌15، ص‌83‌؛ نورالثقلين، ج‌2، ص‌45.
[251]. الكافى، ج‌1، ص‌95.
[252]. الاصول العامه، ص‌289‌ـ‌293.
[253]. معانى الاخبار، ص‌12، 14، 45، 64‌، 67‌، 69‌، 254، 290، 320، 335، 336.
[254]. الميزان، ج‌3، ص‌49.
[255]. همان، ص‌51 - 55‌.
[256]. بحارالانوار، ج10، ص118؛ ج25، ص23؛ ج89‌، ص‌97؛ بصائرالدرجات، ص‌222‌ـ‌224.
[257]. ر. ك: الكافى، ج‌1، ص‌171‌ـ‌172، 177.
[258]. وسائل الشيعه، ج‌27، ص‌177.
[259]. الكافى، ج‌1، ص‌169‌ـ‌170؛ بحارالانوار، ج‌23، ص‌9‌ـ‌12.
[260]. التوحيد، ص‌76.
[261]. الكافى، ج‌1، ص‌104؛ التوحيد، ص‌50 - 70.
[262]. قرب الاسناد، ص‌77؛ بحارالانوار، ج‌23، ص‌30.
[263]. التوحيد، ص‌264؛ بحارالانوار، ج‌89، ص‌107.
[264]. بحارالانوار، ج‌14، ص‌425.
[265]. الكافى، ج‌1، ص‌54.
[266]. ر. ك: بحارالانوار، ج‌90، ص‌98 - 127.
[267]. همان، ج‌9 ـ 10.
[268]. مناقب، ابن شهر آشوب، ج‌4، ص‌458؛ بحارالانوار، ج‌10، ص‌392؛ ج‌5، ص‌311.
[269]. نهج البلاغه، حكمت 439.
[270]. بحارالانوار، ج‌27، ص‌180؛ ج‌102، ص‌2.
[271]. همان، ص‌180.
[272]. جامع البيان، مج 1، ج‌1، ص‌50؛ الكافى، ج‌1، ص‌374؛ بحارالانوار، ج‌89، ص‌90، 94 ـ 95.
[273]. بحارالانوار، ج‌89، ص‌20، 103.
[274]. بحارالانوار، ج‌89، ص‌45.
[275]. وسائل الشيعه، ج‌27، ص‌185.
[276]. بحارالانوار، ج‌89، ص‌104.
[277]. المعيار والموازنه، ص‌301؛ كمال‌الدين، ج‌1، ص‌401؛ بحارالانوار، ج‌89، ص‌99.
[278]. بحارالانوار، ج 36، ص‌257؛ ج 89، ص‌99.
[279]. بحارالانوار، ج89، ص104؛ سعدالسعود، ص‌285؛ النهايه، ج‌1، ص‌212، «ثعجر».

مقالات مشابه

بررسي تطبيقي آيه ولايت در تفاسير فريقين

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهابراهیم کلانتری, محمدرضا عبدالله‌پور

گونه شناسی روایات تفسیری در فضیلت امام حسین علیه السلام

نام نشریهحدیث حوزه

نام نویسندهسیدمحسن موسوی, میثم خلیلی

الگوی راهبردی قرآن در ایجاد گرایش روحی به پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع)

نام نشریهکتاب قیم

نام نویسندهمحمدتقی دیاری بیدگلی, سجاد غفوری‌نیا

نگاهی ادبی به استشهادات غیر مستقیم ائمه به قرآن

نام نشریهپژوهش‌های ادبی - قرآنی

نام نویسندهنصرت نیل‌ساز, سمیه اهوارکی

بررسي دانش تفسيري ويژه اهل‌بيت (ع)

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهسیدرضا مؤدب, سکینه آخوند